بچه ها امشب خونه مادرشوهرم بودم که برادرشوهرم از سرکار اومد ما داشتیم میرفتیم بیرون با همسرم دیدم برادرشوهر تو خودشه دلم سوخت گفتم بیا بریم باهم نمون خونه
یه وقتایی که بامن حرف میزنه هنوز از زن قبلیش میگه میگه فلان سال باهاش بودم نمیتونم فراموشش کنم من نمیتونم تنها بدون اون باشم😔منم هیچی نمیتونم بگم که اروم شه
حالا امشب از شانس گوه ما ماشین زن قبلیشو دید(ماشین خودش بود سر مهریه ازش گرفت)گفتم میاد بیرون حالش عوض میشه بدتر بهم ریخت گفت وای ماشینم🥺
کاش هیچوقت طلاق نبود