سلام
دارم میترکم بچه ها
جز اینجام جای نداشتم برم حرف بزنم
کاش به خدا اعتقادی نداشتم تا منم خودمو میکشتم و خلاص میکردم
من دیگه توان ندارم دیگه کشش ندارم
تو بیست و نه سالگی بهم گفتن داری یائسه میشی اونمتو دم دمای ازدواجم
شوهر بدبختم و خون به جیگر کردم گفتم بره گفت این حرفا همش کشکه خدا بخواد بده میده
تمام روزای عقد و عروسیم با استرس و بیچارگی گذشت
الان دو سال گذشته پیش هر دکتری بگی رفتم همه خیلی راحت بهم میگن نمیشه باید تخمک اهدایی بگیری
امروز تو مطب یه خانم پنجاه ساله آمده بود که ناخواسته باردار بود دکتره بهم پوزخند زد گفت انگار رحم تو و این خانوم و جاشون باهم عوض شده.....
تو گیر دار این دکتر آن دکتر هم عفونت شدید گرفتم.....
یکیتون که با ایمان تره بیاد به من بگه حکمت این همه عذاب کشیدن من چیه
پیر شدن تو اوج جونی چیه
من که کل عمر جون کندم درس. خوندم روپای خودم موندم من که هیچ چیزی از زندگی جز تلاش نفهمیدم
الآنم باید اینجوری حسرت بکشم
بخدا بردیم
میدونم میان میگین برو بچه به سرپرستی بگیر
خیلی راحته گفتنش اما تو عمل همه سخته هم با قانونای ما غیر ممکن
کاش خدا هیچ زنی و تو شرایط من قرار نده
کاش زندگی یکم با من مهربون تر بود یکم