خواستگاری که اومدن ما یه زمانی رو برای آشنایی داشتیم مثل بقیه( ازدواجمون سنتی بود) خلاصه پرسیدم از اینکه بچه میخواد یا نه گفت این چیزیه که باید دو تاییمون بعدا راجبش تصمیم بگیریم همین اول کار نمیشه راجبش تصمیم گرفت البته تا یکی دو سال بعد ازدواج هم نه به نظرم زوده منم گفتم راست میگه و حق و بهش دادم و قبول کردم که وقتی بعد ازدواج رفتیم سر زندگیمون راجبش تصمیم بگیریم ... و اما بعد ازدواج ( نه گذاشت برم سرکار نه گذاشت برم دانشگاه نه گذاشت برم کلاس ) خلاصه من همش نشستم خونه و هیچ کاری ندارم خودشم صبح زود میره تا ۱۰ و نیم شب .. خلاصه کلا تنهام گفتم خوب بهتره یه فکری بکنیم و من دلم بچه میخواد دیگه نمیتونم اینجوری بمونم حداقل هم با بچه سرگرم میشم و هم دیگه وقتشه (۳ سال گذشته) گفت من کلا بچه نمی‌خوام 😶هیچ وقت نمی‌خوام بچه داشته باشم بچه جز عذاب هیچی نداره( نه اینکه از بچه بدش بیاد عاشق بچه هاست یعنی تو جمع بزرگترها میبینی رفته با بچه ها بازی می‌کنه و حرف میزنم) گفتم یعنی چی گفت بچه تا ۵ سالگیش شیرینه بعدش میشینی به غلط کردن بعد ها هم بهمون فحش میده میگه چرا به دنیا اوردیمش و بدبختش کردیم( خونه داره ماشینم داره بوتیکم داره همه‌امکانتم داره در آمدشم خوبه دو شغله است) خوب من دوست دارم مادر بشم این چرا از اول بهم نگفت قبلا پیشنهاد داد یه سری از پرورشگاه بیاریم چون به قول خودش اون به این دنیا اومده و بدبخت شده چرا حمایت نکنیمش ولی نمیدونم یهو چیشذ کلا بیخیال اونم شد و دیگه گفتم خوب باشه بچه نمیخوای حداقل از پرورشگاه بیاریم می‌دونم بزرگ شه شاید فردا فکر پدر و مادر واقعیش بیاد تو ذهنش و عذاب بکشه یا بخواد بره دنبالشون ولی خوب دیگه گفت کلا نمی‌خوام مگه دیوونم جونم آزاده
تازه اینم اضافه کنم که گفت اگه حامله شی یهویی باید سقطش کنی یا طلاق میگیریم میری خونه پدرت با بچه ات .
برو پیش مشاور به نظرم مشکل داره شوهرت یا جسمی یا روحی
با چه روشی جلوگیری داری ؟
شاید یه مشکلی از قدیم داره و اصلا قدرت باردار کردنت رو نداره و این اراجیف رو میبافه
عجب.. چی بگم اخه.. باید قبل ازدواج میفهمیدی ک میگی گفته باهم تصمیم میگرفتین ک الان زده زیرش.. بابد تصمیم بگیری ک همسرت تا اخر عمر نمیخاد نظرت خودت چیه!!! میتونی کنار بیای ایا.. واینک ب نظرت ب هیچ عنوان راضی نمیشه!؟... مثلا من وهمسرم از بچه خوشمون نمیاد متنفر نیستیما ولی اصلا علاقه ایی نداریم پس مشکلی نیست ولی شما میخای همسرت نمیخاد ی تصمیم باید بگیری
میدونی یه جورایی بهش حق میدم میفهمم چی میگه
با خودش میگه بچه که همیشه بچه نیست بزرگ میشه و شاید نتونیم باهاش خوب باشیم و بلد نباشیم باهاش برخورد درست داشته باشیم
ولی خب بهش بگو راه حل داره بگو میتونیم از مشاور کمک بگیریم و با بچمون سنجیده رفتار کنیم و...
مثلا یسری بچه های خوشبخت که پدر مادر خوب دارن بهش نشون بده بگو ببین اینارو، چقدر حالشون خوبه، از زندگیشون راضین و... ماهم میتونیم مثل پدر مادر اینا باشیم
بعدشم عزیزم وقتی بچه به سرپرستی میگیرین خانوادش شمایین میره دنبال پدر مادرش چیه لطفا این چرت و پرت هایی که میشنوی باور نکن بچه های پرورشگاهی به نظرم خیلی معصوم و مهربونن
همسرتون چند سالشه ؟
اره اتفاقا گفتم مگه نگفتی باهم تصمیم بگیریم گفت خوب من تصمیمو گرفتم نمی‌خوام ولی تصور اینکه کلا اینجوری بخوام زندگی کنم دیووونم می‌کنه ... گفت اگه مهاجرت کنیم شاید اونجا بخوام که الان میگه نه مهاجرتم کنیم شهروند دوم حساب میشیم اونجام بچه عذاب می‌بره نمی‌خوام کلا چه اینجا چه اونجا ☹️ میگن یکم فرصت بده بهش شاید درست شه یا پنهانی یه کاری کن حامله شی اون بعدا مهرش به دلش میشینه کاری نمیتونه بکنه ولی من نمی‌خوام آرزوم این نبود که حامله شم با استرس اصلا رویای دیگه ای داشتم برای حاملگیم
میگه شاید ذات بچه خراب باشه اونوقت ما هیچ کاری نمیتونم بکنیم
آخه تو خانواده اش ۶ تا بچه آن ... ۳ تا شون واقعا بچه های معرکه ای شدن و زندگی عالی ساختن و دقیقا ۳ تاشون خراب شدن و زندگیشونو خراب کردن کلا ... اینم میگه خوب مگه پدر و مادرمون یکی نبودن چرا اینجوری شد 🤦🏻♀️
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
