سال۱۳۹۵بود ک منو تو خواستگاریع خالم دید عاشقم شد
من اون موقع ۱۲سالم بود ایشون ۱۷سالش
منم بچه بودم عشق حالیم نبود تا سال۱۳۹۸ک عاشقش شدم منم ناخداگاه
۲۵ولنتاین ۱۳۹۸بهم پیشنهاد ازدواج داد فکر کن من ۱۵اون ۲۰😁
چقدر شبای پر هیجانی داشتیم اون چند ماه چقدر خوشحال بودم انگار رو ابرام
بعد هشت ماه دوستی اومد خواستگاریم:)
اما سنمون کم بود نمیشد ی دختر۱۶ساله با ی پسر۲۰ساله ازدواج کنن مگه خاله بازیع؟
مادرم شرط کرد تا سن۱۸ سالگیم باید صبر کنن
دقیقا ی روز بعد تولد۱۸سالگیم برای بار سوم اومد خواستگاریم
چهار سال باهم دوست بودیم
تا دوسال مجازی دوسالم حضوری همو میدیدم خیلی عاشق هم بودیم
جونم بود جونش بودم
اما ۷اسفند سال ۱۴۰۱ از هم جدا شدیم چرا؟! چون خیلی تفاوت بین خانواده ی منو اون بود
فرهنگی. مذهبی. مالی. و....
:) الان ۱۰ماه ک از هم جدا شدیم
اخرین باری ک خمو دیدیم چشمای اشکیشو با گوشه ی شالم پاک کرد:)
خنوزم گاهی بهم پیام میده اخرین پیامش اینه
تو هنوزم تنها دختری ک میتونه تنو بدنمو بلرزونه
تو هنوزم خوشگل ترین دختر دنیایی
پسری ک ورزش کار بوذ اهل کار بوذ
توی این ده ماه شده ی الکلی تموم موهاش سفید شده
اون بدن ورزشیش اب شده
چند روز پیش مست بود زنگ زد بهم موقع خداحافظی گفت دوستت دارم عشقم:)
و همیشه میگه تلخ ترین داستان فرهاد شیرین بود:)