2733
2734
عنوان

بدترین شب یلدای عمرم

| مشاهده متن کامل بحث + 3307 بازدید | 116 پست
پدر شوهرم  ما قرار بود بریم بیرون  خودم هم تدارک دیده بودم برای خودمون  اما طور ...

چرا انقدر بهم ریختی 

خب اونم میبردید 

یا اینکه تو خونه میموندید و برگزار میکردید 

یا یه چیزی از بیرون تهیه میکردید تو خونه میخوردید 


بالاخره یه جوری مدیریت میکردی و به خودت تلخ نمیکردی 

همیشه شرایط رو برنامه پیش نمیره 

باید منعطف باشیم تا بتونیم با توجه به شرایط پیش‌بینی نشده که پیش اومده برنامه‌مون رو تغییر بدیم 

منم مث تو

😔😔😔😔😔 من دارم از بغض میترکم و میترسم گریه کنم مادرم اینها یفهمن

 اونقدر ادای آدمهای قوی را در آوردم که خودمم باورم شد قوی ام 😏 هرکی دلش گرفته بود من بودم....هرکی غصه داشت من بودم.....هرکس از عالم و آدم بریده بود من بودم......ولی وقتی نوبت ب خودم رسید.....بازم فقط من بودم و من.....🙂🙂🙂 داشتم با عروسک هام بازی میکردم نفهمیدم کی بزرگ شدم و شونه هام اینقدر قوی شد که این همه غم را به دوش کشیدم و آخ نگفتم🤫  هروقت گفتم خسته ام هیچکس باور نکرد خستگی مو این شد ک خسته شدم از زندگی💔 دلم میخواد یک شب بخوابم و دیگه صبح نشه چون واقعا خستم🖤   من اونقدر زیادی مهربونم که بهم میگن احمق پس برای من از سیاست داشتن نگو آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد💔یکی از تناقض هایی که توی زندگیم تجربش کردم این بوده که؛دلم واسه یه نفر خیلی تنگ شده بودش ولی دیگه نمیخواستم توی زندگیم باشه.....عجیب بود نبود.....؟؟؟ نامهربانی آتشم زد....آتشم زد💔💔 من کاربر جدید نیستم از زمان اقدس اینجا بودم....دیگه نی نی سایت جذابیت اون موقع ها را نداره  (قول میدم یک روز بشم ناجی همه زنهایی که به اجبار ظاهری همچو کوه داشتند و از درون نابود....) یک روزی که خواستم از سایت برای همیشه برم داستان زندگیمو حتما تعریف میکنم امیدوارم اون روز آخرش باشه ی پایان شیرین نه مثل این ۳۰ سال تلخ💔

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

امشب واقعا بدترین شب عمرم بود خیلیییییی احساس حقارت و خجالت کردم😔😔😔 دلم میخواست میرفتم تو خیابون ...

چرا انقدر خجالت؟ 

یعنی حتما همه باید یه چیزی خریده باشین و بیارن؟ 

انقدر سخت گیری؟ 

منم مث تو

شوهرم دست خالی اومد خونه بابام....پیش خواهرم و بابام اینا خجالت کشیدم ...درو ک باز کردم نگاهم ب دستش بود ....خجل شدم

کرم‌های تخصصی و ترکیبی فروش دارم🙂  ادرس پیج اینستاگرامم poostezibayemann@ 🫠در اپلیکیشن باسلام هم غرفه دارم🙃 تو باسلام بزنید کرم های تخصصی ترکیبی میاره براتون👌هرسوالی باشه درخدمتم😊

یه سری پسرم تب شدید کرده بود. حدود ۹،۱۰ سالش بود. سنگین بود.

بردم درمونگاه دکتر گفت برسون بیمارستان و اصلا نباید راه بره ممکنه تبش بیشتر بشه و تشنج کنه. به همسرم گفتم گفت من نمی تونم دکتر الکی شلوغش کرده

جونم در رفت بچه رو بغل کردم و کشیدم بیمارستان

یعنی تا چند روز دستام درد می کرد

الان دخترم سرم وصل کرد اومدیم تا خونه اصلا نپرسید چی شد یا چیکار کردین. یه راست رفت خوابید. منم بالا ...

انگار داری اخلاقای شوهر منو میگی ...یه آدم بیشعوری هست و خودخواه ..بعضی وقت‌ها ازش متنفر میشم و میگم این لیاقت من نبود

خدایا دوستت دارم
خاک تو سرش از دیروز گوشی بی صاحاب شده شو هم جواب نمیده

نگرانش نشدی؟ شاید براش اتفاقی اقتاد خب خدایی نکرده

***عزیزانم لطفا در تاپیک های ختم و حاجت روایی ها تگم کنید. یک دنیا سپاس برای مهربانی شما ***
😔😔😔😔😔 من دارم از بغض میترکم و میترسم گریه کنم مادرم اینها یفهمن

هی ...بیخیال بابا...

کرم‌های تخصصی و ترکیبی فروش دارم🙂  ادرس پیج اینستاگرامم poostezibayemann@ 🫠در اپلیکیشن باسلام هم غرفه دارم🙃 تو باسلام بزنید کرم های تخصصی ترکیبی میاره براتون👌هرسوالی باشه درخدمتم😊
چرا انقدر خجالت؟  یعنی حتما همه باید یه چیزی خریده باشین و بیارن؟  انقدر سخت گیری؟

اخه مادرم شزایطش واقعا خوب نبود همه چیز باهاش باشه دیگه خواهر برادرهام پول گذاشتن مرغ گرفتن جوجه کردن میوه هم هرکس ی چیزی خرید یکی اجیل گرفتع بود یکی کیک یکی تنقلات وقتی همه وسیله به دست اومدن خجالت کشیدم.اره کلا هرجا باشم دوست ندارم سربار یاشم  وقتی قراره پیکی باشه

 اونقدر ادای آدمهای قوی را در آوردم که خودمم باورم شد قوی ام 😏 هرکی دلش گرفته بود من بودم....هرکی غصه داشت من بودم.....هرکس از عالم و آدم بریده بود من بودم......ولی وقتی نوبت ب خودم رسید.....بازم فقط من بودم و من.....🙂🙂🙂 داشتم با عروسک هام بازی میکردم نفهمیدم کی بزرگ شدم و شونه هام اینقدر قوی شد که این همه غم را به دوش کشیدم و آخ نگفتم🤫  هروقت گفتم خسته ام هیچکس باور نکرد خستگی مو این شد ک خسته شدم از زندگی💔 دلم میخواد یک شب بخوابم و دیگه صبح نشه چون واقعا خستم🖤   من اونقدر زیادی مهربونم که بهم میگن احمق پس برای من از سیاست داشتن نگو آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد💔یکی از تناقض هایی که توی زندگیم تجربش کردم این بوده که؛دلم واسه یه نفر خیلی تنگ شده بودش ولی دیگه نمیخواستم توی زندگیم باشه.....عجیب بود نبود.....؟؟؟ نامهربانی آتشم زد....آتشم زد💔💔 من کاربر جدید نیستم از زمان اقدس اینجا بودم....دیگه نی نی سایت جذابیت اون موقع ها را نداره  (قول میدم یک روز بشم ناجی همه زنهایی که به اجبار ظاهری همچو کوه داشتند و از درون نابود....) یک روزی که خواستم از سایت برای همیشه برم داستان زندگیمو حتما تعریف میکنم امیدوارم اون روز آخرش باشه ی پایان شیرین نه مثل این ۳۰ سال تلخ💔
الان دخترم سرم وصل کرد اومدیم تا خونه اصلا نپرسید چی شد یا چیکار کردین. یه راست رفت خوابید. منم بالا ...

متنفرم از هرچی مرد بی مسئولیته شوهر منم بعضی جاها همینقد بی مسولیته

چرا انقدر بهم ریختی  خب اونم میبردید  یا اینکه تو خونه میموندید و برگزار میکردید  ...

داستانش طولانی عزیزم 


تشریف که میاره من باهاش سلام میکنم جواب سلامم رو هم نمیده 

می‌ره هم خدا حافظی نمیکنه 


هییییییچ وقت هم وقتی پذیرایی میکنم تشکری نمیکنه 

باهام هم حرف نمیزنه 

خودم به زور میرم سمتش میگم مرد سن بالاست 

احترامش رو حفظ کنم


نگرانش نشدی؟ شاید براش اتفاقی اقتاد خب خدایی نکرده

اره ایشالله اونقد کشیدع ک مرده نترس بادمجون بم آفت نداره

 اونقدر ادای آدمهای قوی را در آوردم که خودمم باورم شد قوی ام 😏 هرکی دلش گرفته بود من بودم....هرکی غصه داشت من بودم.....هرکس از عالم و آدم بریده بود من بودم......ولی وقتی نوبت ب خودم رسید.....بازم فقط من بودم و من.....🙂🙂🙂 داشتم با عروسک هام بازی میکردم نفهمیدم کی بزرگ شدم و شونه هام اینقدر قوی شد که این همه غم را به دوش کشیدم و آخ نگفتم🤫  هروقت گفتم خسته ام هیچکس باور نکرد خستگی مو این شد ک خسته شدم از زندگی💔 دلم میخواد یک شب بخوابم و دیگه صبح نشه چون واقعا خستم🖤   من اونقدر زیادی مهربونم که بهم میگن احمق پس برای من از سیاست داشتن نگو آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد💔یکی از تناقض هایی که توی زندگیم تجربش کردم این بوده که؛دلم واسه یه نفر خیلی تنگ شده بودش ولی دیگه نمیخواستم توی زندگیم باشه.....عجیب بود نبود.....؟؟؟ نامهربانی آتشم زد....آتشم زد💔💔 من کاربر جدید نیستم از زمان اقدس اینجا بودم....دیگه نی نی سایت جذابیت اون موقع ها را نداره  (قول میدم یک روز بشم ناجی همه زنهایی که به اجبار ظاهری همچو کوه داشتند و از درون نابود....) یک روزی که خواستم از سایت برای همیشه برم داستان زندگیمو حتما تعریف میکنم امیدوارم اون روز آخرش باشه ی پایان شیرین نه مثل این ۳۰ سال تلخ💔
شوهرم دست خالی اومد خونه بابام....پیش خواهرم و بابام اینا خجالت کشیدم ...درو ک باز کردم نگاهم ب دستش ...

از قبل برنامه ریزی کرده بودین که چیزی بگیرین؟ 

منم اخلاق شوهرم رو میدونم خودم میگیرم با خودم جلوتر میبرم حتی بهش نمیگم. چون میدونم شوهرم واسه مهمونیهای جمع خودش هم به زور میاد چه برسه چیزی بخره. به قول امروزی ها درونگراست .

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687