2752
2734
عنوان

بدترین شب یلدای عمرم

| مشاهده متن کامل بحث + 3307 بازدید | 116 پست
یاد یه خاطره افتادم  یه فامیل همسر چندتا فامیل ها رو باغش دعوت کرد بعد من برای خودم و همسرم ک ...

کلا ما جمع هامون پیکی هست چون جمعیت بالاس یا اینکه هرکس از خونه خودش بیاره منم خودم یکم زیادی حساسم دوست ندارم پشت سرم بگن دستشو گرفته بود ب کیفش اومده بود میدونی خانوادم فکر میکنن من خیلی خوشبختم همیشه خرچی بخوام شوهرم فراهم میکنه و خیلی مرد خوبیه ولی هیچکس خبر نداره دارم از درون متلاااااشی میشم

 اونقدر ادای آدمهای قوی را در آوردم که خودمم باورم شد قوی ام 😏 هرکی دلش گرفته بود من بودم....هرکی غصه داشت من بودم.....هرکس از عالم و آدم بریده بود من بودم......ولی وقتی نوبت ب خودم رسید.....بازم فقط من بودم و من.....🙂🙂🙂 داشتم با عروسک هام بازی میکردم نفهمیدم کی بزرگ شدم و شونه هام اینقدر قوی شد که این همه غم را به دوش کشیدم و آخ نگفتم🤫  هروقت گفتم خسته ام هیچکس باور نکرد خستگی مو این شد ک خسته شدم از زندگی💔 دلم میخواد یک شب بخوابم و دیگه صبح نشه چون واقعا خستم🖤   من اونقدر زیادی مهربونم که بهم میگن احمق پس برای من از سیاست داشتن نگو آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد💔یکی از تناقض هایی که توی زندگیم تجربش کردم این بوده که؛دلم واسه یه نفر خیلی تنگ شده بودش ولی دیگه نمیخواستم توی زندگیم باشه.....عجیب بود نبود.....؟؟؟ نامهربانی آتشم زد....آتشم زد💔💔 من کاربر جدید نیستم از زمان اقدس اینجا بودم....دیگه نی نی سایت جذابیت اون موقع ها را نداره  (قول میدم یک روز بشم ناجی همه زنهایی که به اجبار ظاهری همچو کوه داشتند و از درون نابود....) یک روزی که خواستم از سایت برای همیشه برم داستان زندگیمو حتما تعریف میکنم امیدوارم اون روز آخرش باشه ی پایان شیرین نه مثل این ۳۰ سال تلخ💔

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

یعنی ایشون به عنوان یه مادر که بچه ی مریض داره باید تو اون شرایط به فکر ماسک خریدن برای آقامیبود؟ ب ...

نه عزیزم اتفاقن من ادمیم که بشدت مخالف مرد سالاریم ولی زندگی مشترک که دعوا و جنگ نیس باهاش صحبت کن ببین درست نمیشه؟

چرا اینجا وقتی کم میارید میگید من ک با تو نبودم با استارتر بودم😂🤣اوکی پس کامنت نزار جنبه شنیدن انتقاد نداری🙏
2731
فاصله خونه های ما که خیلی زیاد  چند وقت پیش خونه نبودیم  دیدیم همسایه مون زنگ زد شوهر ...

یاد یه چیزی افتادم 

اول عروسی پدر و مادر یک روز در میون حتماااااا می اومدن خونمون 

حتی سنگ از اسمون می‌اومد 


یه روز که نوبت اومدنشون بود و ما رفته بودیم یه دوری بزنیم 

دقیقا همینطوری شد و‌پدرش زنگ زد گفت کجایید ما میخوایم بیایم 

و ما سریع برگشتیم 


بعد خب ما تا اومدیم خونه مثلا میخواستیم لباس عوض کنیم

اصلا مهلت ندادن پشت سرمون اومدن😆



یا بعضی شب ها همسرم از سرکار می‌اومد سریع پشت سرش می اومدن حتی فرصت نمیکرد لباس تعویض کنه،  شام که بماند

تا پاش تو خونه میگذاشت، می‌اومدن😆


اون موقع ها من سر این چیزا ناراحت میشدم الان اصلاااااااا 


بعد دیگه همینطور که گفتما یک بار سفره مینداختم اونا هم مینشستن سر سفره یکبار هم نه 

یکبار هم میگذاشتم بعد رفتنشون 



حتی یه موقع که خواب بودیم می اومدن 

میگفتن چه وقته خوابه😆

چون همسرم اون موقع از صبح که رفته بود مثلا ساعت چهار می اومد تازه فکر کن میخواست ناهار بخوره پنج یا شش میخواست بخوابه استراحت کنه 



ساعت دو نصفه شب ایفون میزدن میگفتن مثلا ریش‌تراش بده 

دیگه ریش‌تراش گذاشتم خونشون بمونه ندیدمش😆


ساعت دوازده و نیم شب پنکه بده و ...



ولی همسرم ساعت نه و نیم یا دیگه ده شب به هیچ وجه در خونشون نمیره میگن یه وقت خوابن 

ظهرها دوازده ونیم دیگه نهایت یک هم همینطور میگه یه وقت خواب باشن 

ولی اونا اصلا ساعت دو ظهر یهو تلفن میکنن 

ساعت مثلا یک یا سه ظهر ایفون میزنن 



کلا ما جمع هامون پیکی هست چون جمعیت بالاس یا اینکه هرکس از خونه خودش بیاره منم خودم یکم زیادی حساسم ...

حالا که اینجوری هستید یه کار دیگه کن 


شوهرت گفتی هرچی بخوای میخره 

از قبل یه مراسمی که میدونی در پیش هست مثلا عیدفطر 

خوراکی هایی که ازش میخوای و میخره 

یه مقدارش رو نگه دار برای اون روز 

و اینطوری دنگ خودت رو ببر چون میگی مهمونیتون اینطوریه 

مثلا مرغ رو هم اینکار کن از قبل بگو مرغ بگیره یه مرغ رو کنار بگذار یا اینکه هربار از هر مرغ یکی دو تکه کنار بذار خودش میشه یه مرغ 

حالا که اینجوری هستید یه کار دیگه کن  شوهرت گفتی هرچی بخوای میخره  از قبل یه مراسمی ک ...

اخه گلم گفتم که من با خانوادم توی یک شهر نیستم ۶ساعت فاصله دارم اصلا نمیتونم از خونه ام چیزی بیارم

 اونقدر ادای آدمهای قوی را در آوردم که خودمم باورم شد قوی ام 😏 هرکی دلش گرفته بود من بودم....هرکی غصه داشت من بودم.....هرکس از عالم و آدم بریده بود من بودم......ولی وقتی نوبت ب خودم رسید.....بازم فقط من بودم و من.....🙂🙂🙂 داشتم با عروسک هام بازی میکردم نفهمیدم کی بزرگ شدم و شونه هام اینقدر قوی شد که این همه غم را به دوش کشیدم و آخ نگفتم🤫  هروقت گفتم خسته ام هیچکس باور نکرد خستگی مو این شد ک خسته شدم از زندگی💔 دلم میخواد یک شب بخوابم و دیگه صبح نشه چون واقعا خستم🖤   من اونقدر زیادی مهربونم که بهم میگن احمق پس برای من از سیاست داشتن نگو آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد💔یکی از تناقض هایی که توی زندگیم تجربش کردم این بوده که؛دلم واسه یه نفر خیلی تنگ شده بودش ولی دیگه نمیخواستم توی زندگیم باشه.....عجیب بود نبود.....؟؟؟ نامهربانی آتشم زد....آتشم زد💔💔 من کاربر جدید نیستم از زمان اقدس اینجا بودم....دیگه نی نی سایت جذابیت اون موقع ها را نداره  (قول میدم یک روز بشم ناجی همه زنهایی که به اجبار ظاهری همچو کوه داشتند و از درون نابود....) یک روزی که خواستم از سایت برای همیشه برم داستان زندگیمو حتما تعریف میکنم امیدوارم اون روز آخرش باشه ی پایان شیرین نه مثل این ۳۰ سال تلخ💔
یاد یه چیزی افتادم  اول عروسی پدر و مادر یک روز در میون حتماااااا می اومدن خونمون  حتی س ...

آدم نمیدونه چی بگه؟؟؟؟


اگر روابط عادی بود که میگفتم چه اشکال داره؟

اینا هم اخلاقشون اینطور 


اما زمانی نمیتونم ناراحت نشم که منو کردن بدترین عروس تو فامیل بسکه نشستن و ازم گفتن 


همین که هزار برابر بیشتر از پدر خودم بهش میرسم و احترام میذارم جایی نمونده که از بدی من نگفته باشه 

اون جاریم طبقه بالاشون 

ما مستاجر 

اما اون براش خونه خریدن 

اون به من میگه چرا انقد احترام می‌ذاری وقتی اینا بات اینجورن ؟ 

میگمش نمی‌خوام ناراحت بشن 


هر وقت پدرشوهر بهش میگه یه چای بزار برام 

قشنگ میگه ش چرا دخترات نمیذارن؟

هیییییییچ روزی به دیگران نمیگن رفتار اون چطوره ؟

اما منو کردن بد عالم 


شوهر من فقط از یک مادر دیگه ش 

بقیه از زن دوم پدرش هستن 

از بزرگ گرفته تا کوچیکه هم بهمون بی احترامی میکنن 

اقوام هم میگن برادر بزرگتر 

وظیفش باشون کنار بیاد 


مریضی هاشون 

کارهای خونه شون 

حتی بله برون دخترشون هم رو دوش شوهر من 

که هیچ وقت هم احترامی ندیده 

زن باباش که بماند چه جادوگری هست....

 کمی بعد عروسی به شوهرم گفت تو خودت از این خونواده نیستی 

زنت هم از این خونواده نیست 


اما همه کارهای این خونواده گردن ماست




ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

آرزو..

meru | 14 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز