تو روضه جدش هر شب پاشد و با حال بدی که داشت پذیرایی کرد گفت مامان میخوام شفا بگیرم دلمم درد بگیره محلش نمیزارم. و چون تو ایام محرم هم هر شب رفت هئیت با نوحه خوان هئیت دوست شد و از اون موقع تا حالا مرتب باهم در تماس بودند طوری که همه میگفتند خوبه نوحه خون معروف باهات دوست شده سید مهدی. خلاصه خونه خالم روضه خوانی حضرت فاطمه میگیرند هرسال. شب قبل از تمام شدن مراسم پسرم گفت مامان دوستم دعوت کردم فردا شب بیاد اینجا روضه گفتم دوستت کیه گفت همون نوحه خونه معروف دیگه. گفته سید مهدی بخاطر تو میام فردا که فقط ببینمت .یهو دیدم خالم داشت با شوهرش صحبت میکردند گفتند فردا شب یکی از مداحاشون زنگ زده که من شب آخر نمیام. خالم هم میگفت چکار کنیم به کی بگیم. که من رفتم گفتم خاله حضرت فاطمه نوحه خون براتون فرستاده گفت کی. گفتم دوست سید مهدی . تعجب کرد بعد گفتم نوحه خوان هئت فلان جا . خالم و شوهر خالم تعجب کردند خلاصه آخرین شب عذاداری نوحه خون دعوت شده اومد وقتی روضه خوند کسی نبود باهاش گریه نکنه دیدم پسرم سید مهدی گوشه مجلس نشسته و داره گریه میکنه. 😭😭😭