سلام وحشتناک ترین خاطره آمپول به من تعلق داره یادمه هشت سالم بود مامانم منو گول زد گفت بیا رو تخت دراز بکش دکتر میاد عکس سونوگرافی از پشتت برداره منم چقدر ساده بودم که نپرسیدم مگه سونوگرافی رو تو اتاق تزریقات می گیرن به هر حال رفتم رو تخت و به حالت تزریق عضلانی دراز کشیدم پدرم رفته بود داروخانه که روبروی درمانگاه بود دارو های منو بگیره منم که رو تخت دراز کشیده بودم یهو دیدم مامانم خوابید روم درست همان حالتی که من رو تخت بودم یعنی حالت تزریق عضلانی مامانمم مثل حالت تزریق عضلانی روم خوابید اولش شوکه شدم بعد مامانم گفت دوتا آمپول داری یکی پنی سیلین و یکی روغنی منم در بچه گی از کلمه پنی سیلین نفرت داشتم چه برسه به تزریق آمپولش خلاصه پس از شنیدن شروع کردم تلاش برای فرار قبل از رسیدن پدرم به درمانگاه که هر چقدر کردم نتونستم از روی تخت تکون بخورم چون مامانم تمام وزنشو روم انداخته بود بعد شروع کردم به گریه کردن و التماس کردن که هیچ فایده ای نداشت مامانم منتظر پدرم بود که از داروخانه بیاد بعد آخرین مرحله که جیغ بود امتحان کردم ولی اونم فایده نداشت بعد پدرم اومد اتاق تزریقات و آمپول هارو داد به پرستار که آماده کنه برای تزریق بعد پدرم هر دو هر دو دستمو گرفت محکم مادرم که روی من دراز کشیده بود از روم بلند شد ولی به طور کامل نه پاهاش رو رو پاهای من قرار داد و نشست رو پام که نتونم پاهامو تکون بدم بعد شلوارمو کشید پایین و آماده تزریق پرستار اومد و هر دو آمپولو زد انقد ترسیده بودم که درد آمپول رو خیلی نفهمیدم انقدر جیغ زده بودم که گلوم تا سه روز درد می کرد خلاصه این بود وحشتناک ترین خاطره آمپول خور کشور