من واسه بعد زایمان و این دو ماه آخر دلواپسم!هیچکسو ندارم،یعنی دارمو اما بدردم نمیخورن!مامانم مریضه ازوقتی هم فهمیدن دختر دارم دیگه زیاد محلم نمیزاره زیاد دوتاخواهرم دارم که سرکارمیرن و بعدم چون من هیچ وقت کاری براشون نکردم زیاد نمیشه روشون حساب کرد،یکیشون که واسه باخبرشدن از زندگی و کنجکاوی میاد.که اگه از خانواده شوهرم چیزی ببینه همه جاپرمیکنه بعدم یه عمرمیگه .یکیشونم تهرانه اصلأ دوره فکرنکنم برا زایمانم بیاد.خانواده شوهرمم که هیچی واسه دخالت همیشه هستن بعدم کمکم نیستن تازه میان باید جلوشون دولاو راست بشم!واسه جاریم من بودم تو
یه صلوات مهمونم میکنید به نیت ارامشم و خوب بودن حاله دلم