2737
2734
عنوان

بالاخره من بعداز سزارینم زایمان کردم

| مشاهده متن کامل بحث + 30192 بازدید | 493 پست
سلام عزیزم خیلی تبریک میگم،یادمه که میخواستی بدونی امکان زایمان طبیعی بعد از سز هست یا نه،خوشحالم که موفق شدی
ناگهان دلت میگیرد.................""از فاصله ی بین آنچه میخواستی و آنچه که هستی""....................


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ممنون از لطف همه روزی همه منتظرا
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
2742
هزینه بیمارستان هم۴/۵
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
من ماما جداگانه نداشتم فقط ماما بیمارستان بود که عالی بود کل کادر بیمارستان عین یه خواهر دلسوز کمک کردن
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
عزیزان خیلی خاطرم قشنگ بامزه وجالبه ولی الان چون پسر کوچولوم زردی داره وبیمارستان بستری شد یکم درگیرم حتماحتمازودمیام میگم التماس دعا بخاطرسلامتی همه بچه ها وپسرکوچولوی من
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
2738
سلام به همه معذرت میخوام بابت تأخیر طولانی واقعا متأسفم الان اومدم مفصل همه چیز رو بگم شکر پنیر عزیز متأسفم دیر اومدم حتماتاحالا زایمان کردی واقعا شرمنده ام فقط ازخدامیخوام طبیعی وراحت اورده باشی طناز عزیز انشاءالله شماهم دومی رو طبیعی بیار ببخش اذییت شدی این مدت ساهور جان سعی کردم جزییات رو بگم بازم سؤالی دلشتی درخدمتم
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
روزهای بارداری اول من به راحتی وکم استرس میگذشت تااینکه ماه نه رسید ومن هر روز منتظر درد یاعلائم زایمان بودم کم کم وارد هفته ۳۹شدم وهیچ خبری نبود پیاده روی روغن کرچک نشستن تو تخم کتان هیچ فایده ای نداشت هرروز به یه بهانه میرفتم بیمارستان ونی نی رو چک میکردم رفتم هفته چهل وبازم هیچ خبری نبود تااینکه روزیکشنبه رفتم پیش یه ماما گفت میخوام تحریکت کنم واسه زایمان خیلی دردم گرفت رفتم خونه دیدم یه مقدار اب ازم خارج شد به کسی نگفتم اما به یه بهونه ای رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت همه چیز اکیه واز علائم زایمان بوده این اتفاق توی روزهای اینده هی تکرار شد وهی رفتم بیمارستان وهی گفتن همه چیز اکیه تااینکه موقع نماز صبح روز جمعه حس کردم بازخیس شدم این دفعه رگه های خون هم بود رفتم بیمارستان واونجاگفتن کیسه اب پاره شده بستری شدم وگفتن که سر بچه کاملا بالاهس واحتمال سز زیاده گفتم اشکال نداره به حول وقوه اللهی ساعت۱۲ظهر امپول فشار گرفتم متأسفانه برخلاف اینکه ماما خوب بیمارستان خوب دکتر خوب وهمه چیز خوب داشتم مدت زیادی طول کشید نا بهشون ثابت کنم کیسه اب یه طوریش شده من چندروز بود نخوابیده بودم وشب قبل هم پیاده روی سنگین داشتم وحالاهم ساعت۱۲ظهرامپول فشار گرفته بودم درداکم کم شروع شدالبته من الان دیگه واردهفته۴۱شده بودم وکم کم خودمم یه دردای خفیفی داشتم ساعت حدودا۳شده بود ودردام دیگه قطع نمیشد اما وقتی معاینه کردن گفتن اصلا باز نشده مامااومدبالاسرم گفت میخوام دهانه رحم رو تحریک کنم وای درد وحشتناکی داشت البته الان چیزی ازش یادم نیست خلاصه تحریک کرد وبازم بی نتیجه تااینکه ساعت شش پرستار هراسون اومدسراغم وپرسید دردات چند دقیقه ایه؟گفتم فاصله نداره باورش نمیشد معاینه کرد بازم بازنشده بود هراسون اومداز منو شوهرم امضاگرفت وگفت باید سز بشم منم که حسابی درد کشیده بودم وصدام در نیومده بود ناراحت وناامید اشک‌بار باهمسرم خداحافظی کردم خیلی حس بدی داشتم انگار دنیاروسرم خراب شده بود رفتم اتاق عمل امپول فشارقطع شده بودامادرد هنوز بود ولی خوب قطع وصل میشد مثل اتاق زایمان یکسره نبود همش گریه میکردم و ناراحت بودم میگفتم بهم مسکن بزنید که دیگه درد نکشم دکتر اومدتاعمل کنه اول معاینه کرد بعد گفت داری پیشرفت میکنی میخوای بری طبیعی؟ گفتم نه دیگه توانی نمونده بود بعد خودش یه نگاه به شکمم کرد گفت نه بزار سز کنم از کمر بی حس شدم ولی دیگه هیچی نفهمیدم از خستگی بیهوش شدم تااینکه هی زدن به صورتم گفتن پاشو بچه بدنیااومد امامن رمق نداشتم تمام توانمو جمع کردم گفتم ببریدش بیرون اینجا کثیفه یهو چشمم رو باز کردم تو ریکاوری بودم هنوز چشمام خیس بود بازم گریه کردم گفتم منو برید پیش شوهرم خلاصه همینجور تو راه رو اسانسور بودم تااینکه صدای شوهرمو شنیدم میگفت بچمون بدنیااومدمامانم میگفت شوهرت نمیره ببینتش میگه تا باران نیاد نمیرم یهوخواهرم گفت باران بیاببین چی زاییدی تپل چه۴۳۰۰وزنشه اینجابود که یهو چشمام باز شد گفتم کوش کجاست وای خدای من پس توانقدر تپل چه بودی که نمیومدپایین وروجک من
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
نمیدونم خوشحال بودم یاناراحت بین زمین واسمون حالاتم طبیعی نبود منگ بودم اصلا
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
تو دوران بارداری وکلاسای بارداری یکی از خانوماخیلی به چشمم میومد تااینکه روزای اخر تو مطب دیدمش سر صحبت باز شد شرایطمون خیلی شبیهه هم بود از قضا باهم هم واردبیمارستان شدیم وپذیرش شدیم اون دوس داشت سز بشه امامن تشویقش کردم که امپول فشار بگیره وسطای درد جیغش رفت هوا من که خودم درد داشتم دلداریش میدادم میگفت بیا سز بشیم میگفتم نه نصف راه رو رفتیم حیفه ساعت۶اون رفت برای زایمان ومن رفتم واسه سزتاازاتاق عمل اوردنم صداش زدم وگفتم چطوری گفت خوبم گفتم حالا دومی روطبیعی میاری یاسز؟ گفت اصلا حرفشو نزن دکترم اومدبالای سرم باهمون حالت بی حالی گفتم خانم دکتر منو قبول میکنید دومیم رو طبیعی بیارم گفت خیلی پوستت کلفته ها ازهمون روز من این ارزورو توذهنم مرور میکردم هرروز روز زایمانم رو مرور میکردم وازشاهدین حادثه میپرسیدم ایا الکی سز شدم یا واقعا نمیشد؟جزییات ازحوصله بحث خارجه ولی واقعا روزهای بدی ازلحاظ رو حی داشتم بعد اززایمان بدنم هم به شدت ضعیف شده بود ودائم بیماربودم همون روزها بادکترترکستانی توهمین سایت اشناشدم تصمیم گرفتم برم پیش ایشون برای زایمان دومم
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
روزها پشت هم سپری میشد حالا پسرم یکسال هفت ماهه شده بود شنیده بودم برای اینکه بتونم طبیعی زایمان کنم باید حداقل سه سال صبر کنم تنها دلخوشیم زیبایی وسلامت وشیرینی پسرم بود وگرنه زایمانم ضربه کشنده ای بود واسم اخه خیلی دلم میخواست طبیعی وشیرینی هاشو تجربه کنم
پسرم رو از یکسال ودوماهگی جدا خواب کرده بودم اماخیلی شیر میخورد وغذااصلا نمیخورد دیگه مدتی بود که وزن نگرفته بود دندوناش داشت خراب می شد وکمبود ویتامین داشت دکترا گفتن باید ازشیربگیرمش تو پرسه ازشیرگرفتن بودم که دیدم وای خدای من یه فرشته کوچولو تو دلمه خوشحال شدم هرچند مهمون ناخونده بودولی خوب بچم بود عین همین وروجکی که داشتم ازشیرمیگرفتمش اماته دلم گفتم خدایا توخودت ارزوی زایمان طبیعی رو انداختی به دلم حالاکه هنوز سه سال از زایمانم نگذشته چطوری اخه؟دوباره شروع کردم به پرسو جو وتحقیق تااینکه بازتوهمین سایت خاطره ای خوندم که بعداز۱۸ماه طبیعی اورده بود بادکترترکستانی امیدوارشدم ونوبت گرفتم من قم زندگی میکردم ودکتر تهران بودن گفتن نمیخوادهرماه این همه راه بیای همون ماه اخر هفته های اخر بیا منکه حسابی متعجب بودم ازاینکه این مسأله چقدر واسشون عادیه گفتم دکتراختلاف بچه هام دوسال وسه ماهه گفت ان شاءالله هرچی خیره دلم اروم شد اومدم خونه روزهای بارداری سخت واسون یکی بعد دیگری سپری شد وباز رسیدم به ماه نه من قم بودم اما دکتر گفتن ازلحظه ای که درد شروع میشه میتونی همون موقع راه بیوفتی وسریع بیای قم منم که خاطره عدم پیشرفت زایمان اول رو داشتم خیالم راحت بود فقط یه شرط گذاشتن که باید دردات خودش شروع بشه وگرنه سز شنیده بودم واسه طبیعی نباید بچه زیاد تپلی بشه واسه همینم حسابی تو خوردن رعایت میکردم تادوباره ۴۳۰۰نشه مامانم شیراز بودن به ایشونم گفتم لحظه اخربیان که تنبل نشم وکارامو خودم انجام بدم>منم تمام تلاشم رو کردم تادردام شروع بشه اما هیچ علامتی نداشتم هیچ علامتی دکتر گفت باید پیاده روی کنم باتمام سختی که داشت واسم اونم بایه وروجکی که حالا دوسال سه ماهش شده بود جمکران رو هزار بار دور زدم امابازم خبری نشد بازم هفته چهل تموم شد حالم خراب بود حرفای دیگران داغونم کرده بود ومدام تو سرم میچرخید مگه میشه طبیعی بعد سز نمیتونی اگه میشد همون اولی طبیعی میود بخیه هات پاره میشه قم تاتهران رو چطور میخوای بری وهزاررتا چرت و پرت دیگه هیچ کس حتی ملاحضه حالم رو نمیکرد دیگه خیلی طولانی شده بود توهفته ۴۱بودم فشار بارداری یه طرف زخم زبون بقیه یه طرف دیگه انرژی نمونده بود خودمم راضی شده بودم رفتم پیش خانم دکتر ونوبت سز گرفتم واسه هفته اینده که چهل ویک هم تموم میشد گفتم این یه هفته رو بی خیال پیاده روی ورژیم وخوردن گل گاو زبون و تخم شوید وکوفت وزهره مار یه هفته حسابی بستنی خوردم و ازاین رستوران به اون رستوران رفتم پیاده رویم بی خیال شدم زنگ زدم مامانم شنبه بیان که دوشنبه بریم زایمان
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
حس گوسفندی رو داشتم که به مسلخ میره خاطرات تلخ زایمان جلو چشمم مثل یه فیلم وحشتناک به نمایش دراومده بود شب اخر بود حتی حوصله عکس بارداری هم نداشتم گفتم بهترین جایی که الان ارومم میکنه حرم حضرت معصومه هس دوربین هم بردم تا به زور چندتاعکس بگیرم که یادگاربمونه رفتیم زیارت اونجابالای سر حضرت چندتاخانم صدام کردن گفتن بیا بشین هی پرسیدن شکم چندمه طبیعی یا سز بهشون ماجرا رو گفتم همشون واسم دعا کردن اومدم که برم یه نگاه به ضریح کردم باناامیدی گفتم یاحضرت معصومه تاصبح وقت هست اینو گفتم اومدیم بیرون باشوهرم مامانم وروجک اولیم عکس انداختیم باید میرفتم خونه حمام میکردم وچندتاعکس تو اتاق وروجکا مینداختم ومیخوابیدم تاساعت ۴راه بیوفتیم که ۶پذیرش بشم وهفت ان شاءالله دکتر بیاد واسه عمل دکترم گفته بود حتما باید ساعت۶بیمارستان باشم اخه اون روز رو دانشگاه ازساعت۸صبح تاعصر تدریس داشتن
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
دیر از حرم برگشتیم عکس انداختم رفتم حموم موهامو خشک کردم ساعت دو شده بود همه خواب بودن فقط منو بابام بیداربودیم منم رفتم تو تخت تابخوابم وهجوم افکار هی این دنده اون دنده شدم کم کم داشت خوابم میبرد که یهو صدای سرفه همسرم از جا پروندم خیلی بد سرفه میکرد دورازجون داشت خفه میشد هی اشاره میکرد که بزن پشتم بابام هراسون اومدتواتاق دوییدم واسش اب بیارم خداروشکر به خیرگذشت وبهترشد خوابیدیم ساعت سه بود کم کم قرار بود مامانم چهار بیدارمون کنه یهو بیدارشدم دیدم ساعت شش هست شوهرم رو صدا کردم سریع نماز خوندیم اخه داشت قضا میشد بعد رفتم تو هال دیدم مامانم بابام دارن صبحانه میخورن ومامانم جمع جورمیکنه که بریم گفتم مامان چرابیدارمون نکردین الان چطور دیگه من برم بیمارستان اخه مامانم نمیدونستن حتما تا۶باید بریم فکر میکردن اگه دیرتر بریم اشکال نداره گفتن چون شوهرت شب حالش بدشده گفتم که بیشتر استراحت کنه گفتم مامان اخه الان من چیکار کنم زنگ زدم بیمارستان که به دکترم زنگ بزنن گفتن تانیایید اینجامانمیتونیم زنگ بزنیم دکترم هم گفته بود اگه تا۸بیمترستان زنگ نزنه گوشیم رو خاموش میکنم(دکتر وبیمارستانی که برای سز انتخاب کرده بودم فرق داشت چون دکترترکستانی وبیمارستان خاتم رو بیممون قبول نمیکرد وچون تو قم دکتر خوب وبیمارستان خوب سراغ نداشتم حتی سز هم تو تهران میخواستم انجام بدم)کلافه شده بودم دوباره بلاتکلیفی حالاباید چیکارمیکردم اخه باهواپیماهم تاتهران میرفتم بازم دیرمیرسیدم داشتم به شوهرم ومامانم غر میزدم دلم پیچ رفت از عصبانیت رفتم دستشویی اومدم بیام بیرون اب ازم خارج شد بارگه های خونی خاطره تلخ زایمان اولم اومد جلوچشمم یهو به شوهرم گفتم ببین چی شد دوباره حالا من چیکارکنم کجابرم خودمو شستم پوشک گذاشتم اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم ساعت ۷بود میخواستم بگم الان ساعت ۷اخه من کجابرم کیسه ابمم که پاره شده اما تابخوام بگم دوباره دلپیچه گفتم وای دردم شروع شد مامانم وشوهرم بانگاهی که برق شادی داشت وکمی دلهره نگام کردن لباس پوشیدیم پسرمو پیچیدیم توی پتو با پدرم خداحافظی کردیم سواراسانسورشدیم موقع پیاده شدن از اسانسور یه عکس یادگاری گرفتیم و توماشین نشستیم ودوباره درد به ساعت نگاه کردم هفت وپنج دقیقه بود فاصله دردام۵دقیقه ای وشدید بود برعکس اون روز حسابی قم ترافیک داشت بادلهره ترافیک قم رو رد کردیم ووارد جاده شدیم هنوز مدت زیادی تو جاده نبودیم که اقای شوهر گفتن بنزین باید بزنیم منم دستشویی داشتم خلاصه تویکی ازمجتمع های بین راهی ایستادیم و من راه رفتم کمی به شوهرم گفتم ازم جدانشو اخه تحمل درد کناراون راحت تربود هرچند حرصم ازدستش دراومده بود ولی حیف تو دستشویی زنونه نمیتونست بیاد کنارش ایستادم دردم که تموم شد رفتم تو فقط پنج دقیقه وقت داشتم بعدش باز دردام شروع میشد خداروشکر همه چیز اوکی شد وامدم بیرون دوباره درداروم دست همسرم رو گرفتم وتاماشین رفتیم تحمل درد تو راه رفتن راحت بود ولی تو ماشین خیلی بهم سخت میگذشت راه افتادیم خداروشکر پسرم هنوز خواب بود دردا شدید بود ورفته رفته شدید ترمیشد یکی دوبار ازهمسرم خواستم کنار جاده وایسه کمی راه میرفتم خیلی خوب بود ذکر میگفتم وسوره انشقاق میخوندم واقعا ارومم میکرد تااینکه رسیدیم ورودی تهران ترافیک رو دیدم گفتم خدایااخه من چطور توماشین این همه ترافیک رو دوام بیارم به همسرم گفتم وایسا وزنگ بزن بقیه راه رو با امبولانس بریم هم زودترمیرسیم هم توش میشه راه رفت زدیم کنار وبااورزانس تماس گرفتیم همسرم زیرانداز پهن کرد کنار ماشین دراز کشیدم درداکه میومد به مامانم میگفتم واسم دعاکنه و خودم حالت سجده میشدم پسرم بیدارشده بود به باباش گفتم ببرش اونور تامنو تواین حال نبینه حدودیک ساعتی منتظر امبولانس نشستیم ولی خوب برای من خیلی خوب بوداین انتظار لااقل راحت بودم توماشین خیلی سخت بود امبولانس امد گفتم توروخدا اول مسکن بهم بزنید بعد صحبت کنیم گفتن خانم به زائو که مسکن نمیشه بزنی امیدم ناامید شد اخه خیلی دردداشتم شوهرم ماجراروکامل واسشون توضیح داد امااونا گفتن سوارشو تابریم فیروز ابادی من که دیگه دردامونم رو بریده بود داشتم میرفتم که شوهرم جلومو گرفت گفت نه نمیشه فیروز ابادی دیگه کجاست مارو ببر خاتم اونا گفتن نمیشه اورژانس میبره نزدیک ترین جا شوهرم گفت اخه اگه بریم اونجاخانومم رو سز میکنن من خودم پول هرچی بخواید میدم فقط ببرید خاتم اونجابادکتر هماهنگ کردیم که طبیعی زایمان کنن اوناهم گفتن نمیشه بیایید بریم فیروزابادی اگه اونجااکی دادن میبریم خاتم شوهرم گفت نه اگه بریم اونجا سز میکنن واومدیم سوار بشیم من یه نگاه به امبولانس انداختم باناامیدی چه فضای باز خوبی داشت میتونستم تمام راه رو پیاده روی کنم توش ولی حیف صندلی عقب نشستم که راحت باشم پسرمم که حال وروزمو دید اومدتوبغلم ونازم میکرد باهاش حرف میزدم موقع درد شوهرم ازجلو دستمو میگرفت اروم میشدم خلاصه سخت واسون بادعای خیر مادرم مسیر رو طی کردیم ورسیدیم بیمارستان انگار دنیا رو دادن بهم وای که چقدر شلوغ بود دیگه نفسم بالانمیومدتوی درد ترافیک شدیدی بود جلوی بیمارستان منو مامانم پیاده شدیم باشوهرم وپسرم خداحافظی کردم رفتیم داخل یه جاپیداکرپم واسه نشستن تامامانم پرسو جو کنن کجاباید بریم چیزی نگذشت مامانم اومد منو برد سمت اسانسور تابریم طبقه زنان زایمان تو اسانسور هی پرسیدن چی شده مامانم گفت وقته زایمانه
بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز