دوباره چند بار زنگ زد و دوباره همین حرف ها با ادبیات فاجعه بارتر و توهین های بیشتر رو بهم گفت، منم همون جواب ها رو دوباره گفتم، تا اینکه سرکار علیه به برادرم هم اطلاع دادن،
برادرم هم زنگ زد دوباره، که من میام اون مردک رو می کشم، پس حالا معلوم شد چرا طلاق گرفتی، تو اصلا حالیت نیست پشت سرت چیا دارن میگن
گفتم صبر کن ، صبر کن، آره اصلا دلم می خواست، تو هم درست میگی، آفرین هزار امتیاز گرفتی دلیل طلاقم رو فهمیدی، پشت سرم هم هنوز که کسی نشنیده حرفی بزنه، حتما خودت و زنت حرفی می زنین داری تعمیم میدی به همه، جوابم اینه که دلم می خواد، زندگی خودمه
گفت زندگی خودته؟ هیچ فکر کردی کارم رو از دست میدم من با این خر فکری های تو؟
گفتم آها ، پس اینو بگو تو نگران کارت هستی، تو که معتقد بودی شرایط و حقوق شغلت به خاطر توانمندی های خودته، نه لطف من، الان چرا به همون توانمندی هات تکیه نمی کنی برادر من؟
تو مردی، بزرگتر از منی ولی همیشه این من بودم که جور مامان بابا و تو رو کشیدم، الانم بسه دیگه، هر کدومتون به اندازه ی خودتون دارین دست از سر من بردارین
گوشی رو قطع کردم