من خودم دور ازپدر و مادر خیلی سختیها کشیدم که تاثیرش هنوز توی زندگی مشترک با همسرم هست ، چون همیشه با مادربزرگم تنها بودیم دوست ندارم با کسی رفت و آمد کنم و بگم بخندم ، در حالی که خونواده شوهرم پر جمیعت هستن و سر اینا مشکل دارم واسه همین نمیخوام دخترم به روز من بیافته
سلام
رستاجون من درکت میکنم منهم یک زمانی بدم میوند البته نه به این شدت
وقتی بگن مابراش مادری میکنیم.مانگهش میداریم ادم احساس میکنه که میخوان بین اون وبچه اش فاصله ببندازن
گذر زمان همه جیزو حل میکنه..بچه ی دوم بیار قطعا بهترمیشی .
اونها هم از بس بچتو دوست دارن اینجور عشق وعلاقشون رونشون میدن
رستاجون من درکت میکنم منهم یک زمانی بدم میوند البته نه به این شدت
وقتی بگن مابراش مادری میکنیم.مانگهش میداریم ادم احساس میکنه که میخوان بین اون وبچه اش فاصله ببندازن
گذر زمان همه جیزو حل میکنه..بچه ی دوم بیار قطعا بهترمیشی .
اونها هم از بس بچتو دوست دارن اینجور عشق وعلاقشون رونشون میدن
دستتون درد نکنه از اینکه به تاپیکم اومدید ، خواستم یه کم درد دل کنم دلم خالی بشه .
دخترت قرار نیست ب روز تو بیفته چون تو قوی هستی اگر هم مادربزرگت تو رو نگه داشته دلیلش اینه ک مادر پدرت ب دلیل احترامو ... شل گرفتن و رو عشقشون ب تو مصر بودن ولی کوتاه اومدن .... الان مهم همسرته و گل دخترت ک زندگی خوبی دارید اینده و حالتو ب خاطر گذشتت خراب نکن
به پیشنهاددوستان میرم دکتر روانشناسایشالا که خوب بشم .
مادرشوهرمن دخترنداره به حد پرستش دختربزرگمو دوست داره. منهم بچه بود مشکل داشتم اماباااور کن زمان بگذره متوجه میشی که از شدت عشق وعلاقشونه فقط طرزبیانشون بده
شب همگی بخیر ، بعدا میام میخونم فعلا خداحافظ همگی
رستا چونم چیزی از خانواده شوهرت دیدی که حساس شدی؟؟؟ رفتار بدی داشتن؟
منم البته این حالت رو داشتم وقتی دخترم کوچیک بود البته نه به حدشما ولی خوشم نمیاد بدون اجازه من حتی خوراکی بهش بدن ولی بعدن دیدم که چقدر دخترم رو دوست دارن و مواظبشن واقعا میگم البته من رابطه م با هاشون خوب نیست ها که فکر کنی خوشم میاد ازشون نه اصلا ولی راستش دیدم که چقدر با دخترم مهربونن و دوسش دارن و واقعا مواظبشن بعدن هم اونا دیدن که من حساسیت دارم روی د خترم دیگه هر کار می خواستن براش بکنن اول به من می گفتن
حالا میگم که بالاخره اونا عمه و عمو و فامیل بچه ما هستن درسته کس و کار ما نیستن ولی هم خون بچه ما هستن دیگه نمیشه کاریش کرد می دونی اگر می بنینی که با بچه مهربونن و مواظبشن یه کم کوتاه بیا خواهر جون
آوانگارد
یعنی اگه پسر بود مادرش رو به مادر بزرگش میفروخت؟!!!به حق چیزای نشنیده و ندیده
یعنی اگه پسر بود مادرش رو به مادر بزرگش میفروخت؟!!!به حق چیزای نشنیده و ندیده
من چی بگم که پسر دیشب شب اونجا خوابید
خب وقتی دوم سوم بیاری انقد دیگه ذوق ندارن کم کم تموم میشه خودشون گیج میشن کدومو باید ناز وتعارف کنن اگه هم فرق گذاشتن میتونی بگی همه اینها مثل همن فرق ندارن
عزیزم مشکلت ریشه تو بچگیت داره ولی دوره و زمونه عوض شده...مثل قدیم نیست که بچه رو از مادرت گرفتن و نتونسته کاری کنه.... تو قانون جدید خدایی نکرده زبونم لال اگه شوهرتون هم فوت بشه بچه به شما تعلق میگیره نه خانواده ش...چه برسه به الان که هردوتون هستین
عزیزم سلام.میدونم تاپیک برا خیلی وقت پیشه.میخوام بدونم تونستی برا حساسیتت کاری کنی؟آخه منم اینجوریم.داغونم.بخاطر این احساسم افسردگی گرفتم از قبل زایمانم.الان بچت چطوره؟هنوزم همونجوری؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
