خانما ی گوشی ساده پیداکردم و کلی دادو بیداد و کلی بحث کردم چندروز پیش خانوادم بودم اما اونا گردن نمیگیرن منو چون شوهرم بهم بی احترامی نمیکنه چون فوش نمیده چون از لحاظ مالی و اینا مشکلی نداره و چون بددل نیست بهم گفتن اصلا حرف طلاق نزن. منم مثلا استراحت مطلق بودم اینجاهم مطرح کردم همه گفتید برگردم خونه.
دیشب اومد دنبالم خواهربزرگم کلی بهش حرف زد خانواده خودش خییییلی سرزنشش کردن منم دیگ دیدم هیچ راهی ندارم بخاطر شرایطم و توالت فرنگی و اینا برگشتم.
دیشب ک اومد دنبالم ی کلمه هم باهاش حرف نزدم حالم خیلی خراب بود اومد اتاق برام میوه و دارو گذاشت و رفت خابید. منم خابیدم.
صبح اومد بالاسرم طبق عادت ۵ ساله خاست ببوسه منو بره سرکار ولی اجازه ندادم
رفت بعد چندساعت اومد التماسم کرد صبحونه بخورم نخوردم. وقتی رفتش بخاطر دخترم ی چندلقمه خوردم
بعد اومد ی دسته گل خیلی بزرگ اورد گفت لطفا باهام حرف بزن سرزنشم کن یچیزی بگو. دیگ یکم بحث کردم. اینم بگم ک رفتم دیروز اون دخترو دیدم و خیلی بحثمون شد اونم خیلی ترسید. خیلی تهدیدش کردم برا شکایت و اینا از قرار معلوم این گوشی برا ۱ ماه بوده و قرار و رابطه ای نداشتن در حد همین تلفن بوده.
اما من برگشتم ک فقط دستم پر بشه زایمان کنم بعدا بتونم جدابشم. و همه فکرم همینه چون نمیتونم ببخشمش
چندتا شرط گذاشتم یکیش نماز بود یکیش مشاوره یکیش هم زمین بود ک ب نامم بزنه. بعدم رفت
عصرم اومد ناهار اورد باز ی دولقمه خوردم و رفت
حالا اومده شام اورده و اصرارررررر داره ک بریم بیرون. شوهرم اینجوریه هرروز ک میخاد بره بیرون یا جایی همیشه اصرار داره باهام بیا منم اکثر وقتا نمیرم. ظهر بهم گفت توروخدا وقتی بهت میگم باهام بیا خب بیا نزار با شیطون تنها باشم تو باشی ک دیگ پیام نمیدم و این حرفا.
الان نمیدونم باهاش برم؟ نرم؟ واقعا اماده نیستم حالم خوش نیست. ذهنم درگیره ول نمیکنه. رفته کلی وسیله گرفته.