سلام الان که دارم اینو مینوسیم صفحه گوشیم پر از اشکه پس خواهشن زخم زبون نزنین
مامانم اصلا چیزی به اسم آرامش نمیفهمه
اصلا دوست نداره آرامش داشته باشیم
ظهری سر سفر نشسته بودیم
البته قبلش هم به منو خواهرم گیر الکی میداد
بعد با بابام خدا شاهده الکی بحث کرد چند دقیقه ای بابام هیچی نگفت بعد دیگه یکی بابام یکی مامانم ای خدا حالا نامزدمم نشسته دیگه مامانم ی چیز داخل قوری بود(جوشونده) ریخت لباس خواهرم اما داغ نبودن