من از شدت هیجان خوابم نمیبره، خودش ولی گرفته تخت خوابیده
امشب مهمانی بودیم با دوستای زمان دانشگاهم یکی از هم کلاسی های دختر که برای اولین بار بعد از فارغ التحصیلی توی این جمع بود و زمان دانشگاه با من نزدیک بود ولی بعد مهاجرت کرده بود هم اومده بود با نامزدش
خود دختره از خانواده ی سرشناس و ثروتمندی بود ، نامزدش هم از هر جهت معمولی بود، این هم کلاسی قدیمی وسط همه گیر داده بود به من، به لباس های من، به ساعت من، به سفرهای من و در نهایت وسط شوخی های آزاردهنده و ادامه دارش که با من و سر و وضعم بلند بلند می کرد گفت مونا عادت داره مثل کنه می چسبه به پسرهای پولدار