ارغوان پنجهی خونین زمین!
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درهی غم میگذرند؟
ارغوان خوشهی خون!
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی باز سحر غلغله میآغازند...
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه! بشتاب که همپروازان
نگرانِ غم هم پروازند..
ارغوان بیرق گلگون بهار!
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقان را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهی ناخواندهی من
ارغوان شاخهی همخون جدا ماندهی من!