خوابم نمیبره از ناراحتی ...
من مادرم ۵۸ سالش پدرم ۱۵ سال فوت کردن یه خواهر خونه دارم باهم زندگی میکنن ،
مشکل من،
وضعیت مالی بد مادرم ....
اعصابش خیلی ضعیف شده حالت افسردگی داره
هروز که باهاش حرف میزنم بعد قطع کردن تلفن حال روحیم خیلی بد میشه انقدر که ناله میکنه از بی پولی ...
من تازه شوهرم کار بهتری پیدا کرده بعد ۸ سال وضعیت بد مالی که داشتم، الان که بهتر شده وضعیتم به مادرم هم کمک میکنم ولی دیگه از زندگی لذت نمیرم حتی خرید میرم میخوام گوشت بخرم صدای مادرم تو گوشم که هیچی نخوردم گوشت ، یه مدت بدنم ضعیف شده ، با همسرم میگم میخندم یهو وسط خنده هام صدای مامانم تو گوشم میاد از تنهایی نبود بابام همش گریه میکنه میگه من تنهام...دلم میخواد ازدواج کنه ولی کسی نیومده ...
تولد پسرم هست شوهرم گفت برو یه لباس خوب بخر تنت کن بعد این همه مدت نداری میخوام خوشحال باشی ، ولی وقتی یاد مادرم خواهرم میوفتن با وضعیت بد میان تولد دلم نمیخواد لباس خوب بپوشم هروز حالم داره بدتر از روز قبل میشه از زندگیم لذت نمیلرم دیگه....نمیدونم چکار کنم .... دلم نمیخواد شوهرم متوجه شه وقتی میبینم انقدر ذوق داره ، ولی من هیچ ذوقی ندارم دیگه