یکی زدم تو سرش و یکم دعواش کردم شوهرم دسشویی بود اومد بیرون میگه اون بچس نمیفهمه تو خرس گنده که میفهمی چرا گزاشتی رو فرش بالا بیاره
انقدر عصبی شدم از حرفش بحثمون شد انگار من میدونستم قراره گندبزنه بعدم من از زحمتای هدر رفتم ناراحت بودم نه فرش خیلی بد غذاس یه ساعت با قاشق دنبالش بودم تا چندتا قاشق خورد اخرم خو اینجور شد گریه کرد گرفت خابید اعصابم از شوهرم خورده یبار نشد دل داری بده