بابا رفته پشت سر من حرف زده که این غضروف مرغ میخوره بیکلاسه
نمیدونم شاباشارو پسر داییش جمع کرد مامانشم شاباشارو برداشت
نمیدونم دامادشون هیزه
حالم از خواهر زاده هاش بهم میخوره و اینجور چرت و پرتا
اینارو به شوهرم گفتم برداشته رفته به مادرش گفته
همشم میگ مادر من این حرفارو نمیزنه
نمیدونم دوروز رفتیم مسافرت رفتیم بیرون اومدیم قیافه گرفته
نمیدونم تو راه دیر برگشتیم قیافه گرفته حالا فعلا حرفای اون در نیومده دیگ