من مجبوری اومدم خونه خاهرم یه دو هفتس من چقدر هواشو داشتم دماغشو عمل کرده بود بچشو هرشب میخابوندم رو پاهام زانو درد گرفتم الان صدبار مسئولیت بچشو گردن گرفتم از تفریحم گذشت کردم اونم همیشه طلبکارانه انکار وظیفمه برخورد میکرد حالا بیاید بگم کاراشو
خوراکی میاره دارم میخورم (من لاغرم البته) بارها شده یهو گفته اینو نخور همشو خوردی باید تکهدارم برای (هلیا) وگرنه بهونه میگیره حالا من همشم نخوردم 😐 چن بار اینکارو کرده بهم خیلی برخورد خیلییییی یا سره سفره ماهی داشتیم یذره بمن ماهی داد همش ماهیارو میبرد برا شوهرش و هلیا یذره هوامو نداره دلم میشکنه با این کاراش من بدنم ضعیفه همه جام درد میکنه خونه خودمونم زیاد کار نمیکردم چون فشارم فورا میوفته الان سرم و گردنم داشت میشکست گفتم بیا یخورده ماساژ بده میگه من خستم هزارتا کار سرم ریخته شوهرشم یهو گف حق داری والا از صبح مشغولی یدقعه واینستادی (به من تیکه انداخت) منم گفتم نباید پس ازدواج میگردی مسئولیت قبول میکردی یهو شوهرش برداشته میگه میدونی روانشناسا میگن بزرگترین ظلم مادر پدرا که در حق بچه هاشون میکنن اینه نذارن کاراشونو انجام بدن منم گفتم منظور؟ گفت تو به خاهرت میگی آب بده دستت گفتم خب من حالم خوب نبود لطف کرد یه آب داد دستم .
خیلی ناراحتم بچه هااا خیلی من نباشم اون اینکارارو هرروز میکنه من الان اومدم چن نفرم مگه اول آخر اینجوری بام رفتار میکنن خیلی دلم گرفته اشکم دراومده