2737
2734
عنوان

خودم رو نذر كردم.

122 بازدید | 1 پست

شش سالو يك ماه پيش بدترين خبر دنيارو شنيدم، ناچارترين و بدبخت ترين آدم دنيا بودم.

هيچ راهي هيچ گريزي نبود، التماس خدا ميكردم اما ته دلم ميدونستم اخرش هموني ميشه كه ازش ميترسيدم.

يادمه به سجده افتاده بودمو قسمش ميدادم، اون لحظه هيچ چيز با ارزشي تو ذهنم نبود كه بخوام نذرش كنم يهو گفتم خدا خودم رو نذر ميكنم، اين تنها چيز با ارزشيه كه دارم.

زمين رو چنگ ميزدم و صداش ميكردم، تنهاي تنها بودم اگه جوابم رو نميداد اگه بغلم نميكرد شايد از غصه ذوب شده بوددم.

خدايي كه به چشم ديده نميشد اومد و بغلم كردم ، منم نديدمش ولي آروم شدم.فهميدم كه نذرم رو قبول كرده.

من التماسش ميكردم اوني نشه كه من ازش ميترسم اما دقيقا هموني شد كه ميترسيدم، ولي ارزشش رو داشت من خودم رو نذرش كردم و اون اومد بغلم كرد...

درد من تازه شروع شده بود. شش سال و يك ماهه كه من دارم ميسوزم.

بهش يه قول دادم يه قولي كه قد من نيست خيلي بزرگه، من اونقدر علمش رو ندارم سولدش رو ندارم اما هنوز سر حرفم هستم و دارم براي رسيدنش تلاش ميكنم.

شما كه غريبه نيستين يه قدم هم نزديك شدم، شايد يه روز بشه من تو درمان اون بيماري لعنتي سهمي داشته باشم.

دعام ميكنيد كه شرمنده نشم؟؟؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز