فشار و رنجی که این چهارماهه کشیدم ، تو کل عمرم با اون همه مشکلات تجربه ش نکردم بودم . چهار ماه پیش که با آزمون استخدامی رسمی شدم ، بعدش تلاش کردم که تو اداره خودم بمونم و اون اوایل حتی موافقت مدیریت دو اداره رو هم کسب کرده بودم . فشار ناشی از این دوری و جابجایی ها کار من رو به اسکن قلب و بستری تو سی سی یو کشوند . هرچند که نتیجه اسکن قلبم سالم بود اما نوک انگشتام الانش هم که دارم تایپ میکنم بی حس هستن ...
1- نفر اول وقتی تازه اومده بود چون هم زبون بود هواش رو داشتم و داشتم کمکش میکردم . مدیریت اون روز تو بدترین شرایط گذاشته بود و دلیلش رو هم نمیدونم . به خاطر رابطه خوبی که با مدیریت داشتم واسطه شدم و نجاتش دادم .
یه روز که نوبت دکتر داشتم و ازش خواستم برام نوبت بگیره چون درمانگاه بود ، نگرفت و با جواب اینکه به من چه ،مگه خودت بلد نیستی جوابم رو داد .
بعدها که خواستم تو همون اداره بمونم و گزینه اصلی برای پست مدیریت اون واحد بودم ، ایشون عملا زیرآبم رو پیش بالایی ها زدن چون خودشون میخواستن رو اون صندلی بشینن .
2- نفر دوم یه آدم خوب و پخته به نظر میومد . هوای من رو داشت و منم هوای اون رو . حس یه خواهر بزرگتر رو بهم میداد . چندبار بهش پول قرض دادم ده میلیون ده میلیون . وقتی ماشین خریدم گفتم دختر کوچولوش رو هم بیاره میخوام اونم تو ناهاری که میخوام تو اتاق مون بدم باشه . وقتی با رسمی شدمم ناهار دادم شیرینی دادم .
رسید به روزی که خودش با سهمیه رسمی شد از اینکه تا این حد خوشحال شدم خودشم تعجب کرد . گفت من بدون جشن نمیگیرم . باید باشی . من منتظر تماسش بودم حتی لباس نو گرفته بودم .
بعدها جشن گرفت با همه ، بدون من .
ای دل غافل
میخواستم تو اداره بمونم . بعدها شنیدم میخواست خودش رو اون صندلی مدیریت بشینه بعدها منصرف میشه و چون میخواد انتقالی بگیره ،خب طبیعتا شاید زیرآبم رو زده باشه الله اعلم ولی اخیرا طرف نفر اول رو گرفته و باهم رفیق نزدیکن .
3- ایشون خانم مدیر هستن . از روزی که نشست روی اون میز همه خواستن زمینش بزنن . بحران سازی های مختلف . تنها کسی که پشتش بود ،منم بودم . زورم میومد بخاطر اینکه خانمه زمین بخوره .
همه بیخیال اما من براش از خودم مایه میذاشتم .
تو زندگی خصوصیش هم حتی داشت خونه اش رو از دست میداد صد میلیون پول بهش قرض دادم . چندبار بهش ده میلیون ده میلیون پول دادم . همین الانشم دو و نیم میلیون پول پیشش دارم .
یه مشاور مدیریتی بودم براش . با اکسل حتی بلد نبود کار کنه من یادش دادم . فرمول سام رو نمیدونست چیه ... من میخواستم بکشمش بالا ...
قول داده اگه بره از اونجا ،منم ببره پیش خودش ، ظاهرا اونجایی که میخواد بره بهتره .
میگفت چون تورو هم میخوام با خودم ببرم بهتره برنگردی و همونجا بمونی تا بهت بگم !
البته گفت به عالم و آدم رو انداخته که من برگردم اداره خودم .
آدم بدی نیست ولی؟
دوهفته بود تازه اومدم بیرون از اون اداره که همکارای رده پایین سر یه مسئله ای ازم مشورت خواستن چون مقبولیت داشتم و دارم پیش شون . سر همین شدیدا سرزنشم کرد و من رو غریبه ،دخالت کن و کسی که خودشو ملزم نمیدونه برام توضیح بده و ..
چند روز پیش که رفته بودم برای اینکه اسکن قلبم رو نشون دکتر بدم یکی که خودشم چشم به صندلی مدیریتی داره بهم گفت که بالا بهش گفتن چندنفر اسم مطرحه برای بعد اینکه رفتی چون میخواد انتقالی بگیره . اونم گفته هیچکس به درد نمیخوره جز نفر اول .
من شک دارم اسم من بوده باشه چون دلیلی نداره و منم اون اداره نیستم دیگه .
من دلم شکست ،حالم بد شد
تو اتاق نبود ، منم نمیخواستم باهاش روبرو بشم ، بی خداحافظی اومدم خونه .
پیام داد ،زنگ زد که چرا بی خداحافظی اومده و ناراحت شده از دستم .
جواب زنگش رو ندادم ولی پیام دادم که نبودی منم اومدم .
چون فکر میکنم شفاف و عمیق صحبت کردن کدورت و دل مشغولی رو بزرگ تر میکنه بهش پیام دادم و بهش گفتم که چیشده .
عصبانی شد و گفت چطور حرف بقیه رو باور میکنی و حرف من رو دروغ میبینی . دیدار به قیامت .
خلاصه تلفنی صحبت کردیم و ظاهرا حل شد .
روز بعدش سر یه چیزی بهش پیام دادم و با سردی جواب داد . و الان چند روز برخلاف قبل که شاید ساعت ها باهم حرف میزدیم ازش بی خبرم .
شنیدم که آموزش نفر اولی که تاییدش کرده رو شروع کرده برای جایگزینی خودش .
با نفر دوم که میگفت از دستش دلگیره و پیش من درد و دل میکرد رابطش دوباره خوب شده .
میگفت یکماه طرف میزش نرفته ولی بقیه میگن دروغ و الکی میگفته ! نمیدونم . مهمم نیست . من پاسبان بقیه نیستم تو روابط اجتماعی شون .
شما نظرتون درباره این سه شخصیتی که شرح دادم چیه؟
چه درسی گرفتین؟ من چه درسی بگیرم؟ چیکار کنم؟