خیلب سقط بدی داشتم و جونمو نزدیک بود سر سقط از دست بدم و خیلی بد حال شدم و این گذشت و من نابود شدم بعد این جریان تا یه مدت شوهرم منومقصر تمام اتفاقات میدونست که چون بچه رو از اول نپذیرفتم این اتفاثات افتاده حتی توی بیمارستان با اون حالم بهم محل نداد و اگر به خاطر بچهام نبودهم.ن موقع ازش جدا میشدم