امروز دختر عمه شوهرم زنگ زد و با هم حرف زد و گفت میخواین شب بیاین اینجا منم گفتم نه مرسی شما دیشب نبودین و ما میخواستیم بیایم و امشبم وقت نیست و خلاصه با خوبی و خوشی تموم شد...
بعد
بعدش شب به شوهرم گفتم گفت بریم منم گفتم باشه بزنگ بریم بعد دیدم داره میگه ا و چرا؟؟؟!!!!!و خدا بیامرزه و غیره گفتم چی بود میگه عموشون دیروز فوت شده و راجع به اون بود !!!!البته عموشون خارج فوت شده خلاصه به من نگفته بود و حالا حق دارم ناراحت باشم و تسلیت نگم یا نه
البته تلفنی میگم ولی فردا صبح شوهرم میخواد بره خونشون منم گفتم نمیام
اره چرا به تو نگفته .حالا میخوایم برین. به خودش بگو چرا نگفتی البته با روی خوش
ببخشین دیر نوشتم دستم کنده
خبر خوش که نبوده، خبر ناراحتی بوده شاید فکر کرده بهتره تو رو ناراحت نکنه
سمیه حتی من بهش گفتم همیشه به گردش که میخواستیم ببینیمتون نبودید بازم نگفت و خندید موندم به خدا
آخه یعنی چی که میخواسته ناراحت نشم اینقدرا هم مهربون نیستن که منو ناراحت نکنن و اونوقت پسر فامیل خودشون یعنی شوهرم رو ناراحت کنن
شایدم یادش رفته,به نظر من برو تسلیت بگو دلیل به تو نگفتنم بپرس شاید دلیل خوبی داشت
اصلا فردا ر. که نمیرم ولی اگه مراسم بگیرن میرم
فقط جالبه با دختر عمه شوهرت تلفنی صحبت میکنی و رفت و آمد دارین من که به خواهر همسرم هم سالی نهایت دو سه بار زنگ بزنم! ( البته اصلا و ابدا منظورم نیست شما کار اشتباهی میکنی)
بگوشوهرم گفت عموتون فوت کرده جا خوردم گفتم. چند ساعت پیش بامن حرف. زد اخه نگفت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
