اون شب گذشت و خرگوش واقعا سالم بود و حالش خوب بود روز بعدش بازم مجبور بودم بخاطر اینکه داداشم بزاره راحت باشم برم ظهر خونه خالم چون اگر نمیرفتم و تو خونه تنها می موندم جنگ جهانی میشد (با خالم راحت ترم از یک لحاظ چون از بچگی باهام بود.) و یک جوری پیش اون بزرگ شدم
ولی ظهرش من همچی برای این خرگوش گذاشتم هر چی فکر کنید که لازم باشه (یک ظرف پر آب، کاهو ،کلم، هویج ،چند دونه کوچک انگور نگم که بی توجهی هم بهش نکردم اتفاقا بخاطر اون از خونه داداشم فرار کردم اومدم هر وقت هم می اومدم خونه همش تو بغلم بود )
واقعا حالش خوب بود همچی هم داشت هر چی لازم بود براش داخل قفس گذاشته بودم امروز صبحم اومدم دیدم هنوز کاهو ها سالم بود و غذا هم همون موقع که من رفتم داشت میخورد اما امروز صبح بازم به خالم گفتم منو صبح زود آورد ولی وقتی اومدم دیگم خرگوشم مرده😭
از یک طرف وضعیت خانواده و درس هام و داداشم از یک طرف خونریزی گفتم شاید بتونم خودمو آروم کنم
من خودم پرنده و حیوانات خیلی داشتم اولین بارم نبود که خرگوش گرفتم و واقعا برام عجیبه که چجوری مرد چون هر چی که لازم بود براش گذاشتم