گریه کردم ب حال بدم ب زندگیم
شوهرم معتاد بود ترک کرده نمیدونم الان چ گوهی میخوره سیگاری بنگ چی میدونم چی میکشه ک حسابی لاغر شده
راحت میتونم جدا بشم ولی خوب چون شوهرم خیلی درکم میکنه و خیلییییییی بهم محبت کرده و سخت ترین روزا دستمو گرفته
از اون طرف خونواده ام درسته پول دارن ولی محبت و عاطفه ای نیس مامانم حوصله خودمو بچه هامو نداره مریضه بابامم ک فقط فکر خودشه و رفیق بازی
خلاصه امشب کلی گریه کردم با خودم حرف میزدم ک چ گناهی کردم چرا اینجوریه زندگیم از اعتیاد همسرم ناراحت بودم از اینکه بچه دومم رو بدنیا اورده بودم
ی دفعه دیدم ی سایه از روی دیوار رد شد
اصلا موندم