۶ سال ازدواج کردم تو این ۶ سال با خانوادش یه ساختمونم و اکثر مواقع ۹ درصد با اوناییم همیشه کارای اونا رو من و شوهرم میکنیم اخر هفته ها باهمیم
الانم که تابستون همش با اوناییم اخر هفته ها با اوناییم
همسرمم با خانوادم رفت وامد نداره اصلا تا حالا نشده یه بار اخر هفته ها با اونا باشیم مهمونیم دعوتم میکنن همسرم نمیاد تنها میرم
الان بعضی وقتا جمعه ها دعوتم میکنن فامیلامون برا مهمونیا بعضیاشو میرم بعضیاشو نمیرم
حالا جمعه منو دعوت کردن مهمونی با انگشت خط،نشون میکشه برا من میگه میبینی الان ۴ جمعس نمیریم باغ
درحالیکه دو تا جمعس یه جمعش مریض بودم من یه جمعشم خودش نبود
گفتم من باهات نبودم گفت تو این ۶ سال هیچ وقت نبودی خیلیییی سوختم من از همه چیم زدم به خاطر این ادم حالا میگه هیچ وقت نبودی کنارم
گفتم خیلی نمک نشناسی خییییلییی
گفتم نبودم از این به بعدم نمیخام باشم دیگه تویی که نمیفهمی ....
حالا ناراحتم شده میگه تو به من فحش میدی بی احترامی میکنی منم دیگه احترامتو ندارم
خیلی عصبیم اصلا نمیتونم جلو اشکام بگیرم حالم از حماقتم بهم میخوره