از پریشونی خودم قلبم میگیره از عاج و واج موندنم از اینکه صد تا فکر ب سرممیزنه از اینکه الان دارم میبینمش باز
رابطه جنسی داشتم باهاش تولد و خونش میرفته..زندگیم سیاه شده حالم بده نمیتونم.نمیتونم .نمیتونم کاش یکی این جمله هامو از ته دلش درک کنه بگه چی شد ک الان حالش خوبه..کاش بجای فهمیدن میمیردم!