من از زمانی که با همسرم ازدواج کردم از لحاظ تحصیلی، خانوادگی، مالی و .... سطحم نسبت به همسرم خیلی بالاتر بود.
به عنوان مثال من به چند تا زبان مسلطم یا فوق لیسانس داشتم در حالی که در کل خانواده ی همسر من فقط یک نفر فوق لیسانس داشت.این یک مثال خیلی کوچیکه.
از زمانی که با همسرم ازدواج کردم خودم کار کردم و با اینکه پدرم وضع مالی شون خوب بود با همه چیز همسرم ساختم.
در حال حاضر هم از لحاظ موقعیت اجتماعی موفق هستم به صورتی که هر روز حدود چند نفری از دوست و آشنا و غریبه ازم در مورد کارم و اینکه چطور موفق بشن میپرسن. هر روز افرادی از خارج کشور میان و از کارم کلی تعریف میکنن.بچه ها من خیلی تلاش کردم و جالبه همه این تلاش رو دیدن جز خانواده ی همسرم.
خانواده ای که وقت و بی وقت سعی در تحقیر من میکنن.من در حال حاضر درآمد خوبی دارم اما مادرشوهر جلوی هر شخصی چنان آه حسرت میکشه که من کارمند دولت نشدم که واقعا ناراحت کننده است.
من تلاش کردم و الان یک کارآفرین موفقم اما هر سری خانواده ی همسرم و خواهر شوهرام اومدن سرسری و بدون هیچ حرفی از محل کارم رد شدن بدون هیچ سخنی.چند باری به اصرار همسرم خواستم خواهر شوهرام رو هم در قسمتی از کار شریک کنم اما چنان حرفایی زدن که منو به گریه انداختن.
حتی اگر بخوان محصولی بخرن و میدونن من اون محصول رو با همون قیمت و کیفت دارم اما به هیچ عنوان از من خرید نمیکنن.حتی جلوی چشم خودم به یکی از اقوام که داشت در مورد خرید یک محصول از مادرشوهرم سوال میپرسید آدرس یک نفر دیگه رو دادن.بعد که شوهرم اسم منو آورد که چرا منو معرفی نکردی هیچی نگفت.
بچه ها من تمام درآمدم رو صرف زندگی ام کردم و الان اگر موفقیتی دارم هم من و هم همسرم تلاش کردیم اما خانواده ی همسرم حتی اگر یک لباس نو تن من ببینن سریعا اعتراض میکنن.و من زبون جواب دادن ندارم.
چه کنم؟