سلام
حس میکنم پدر و مادرم دوستم ندارن . حالم بده خیلی بد دلیلش نمیدونم چندین و چندبار به خودکشی فکر کردم ولی از بعدش از خدا ترسیدم . چون یه آدم کثیفم مطمعنم میرم جهنم . یه دختر با زبون تلخم همه ی تلاشم میکنم عوض شم اما نه نمیشه یه دفعه چند سال پیش ضعف هم کلاسیم تو روش زدم من بدم خیلی حسودم . نمیخواهم کسی از من بالاتر باشه وقتی کسی بهم بدی میکنه نمیتونم فراموش کنم یا ببخشم از همه متنفرم هیچکس نیست که دوستش داشته باشم قبلاً نماز میخوندم اما الان نمیتونم چون اعتقاد ندارم منظورم خدا نیست بلکه کسایی مثل نزدیکانمه که همه غلطی میکنم بعد نماز میخونم . ذهنم خسته است من همیشه درسم خوبه نه اینکه تلاش کنم با استعداد ام اما یه دفعه که فکر میکردم زبان کم شدم مادرم بهم گفت برو گمشو مفت خور . با این کارا و رفتارش منو از درس متنفر میکنه از ترس اینکه کارنامه پایین سم شبا خوابم نمیبره . نه نمیزنه اما حرفاش توهیناش مقایسه کردناش دارم دیونه میشم همش از فکر کردن فرار میکنم از آینده چه بلایی سرم میاد تو این مملکت که هیچیش معلوم نیست تک و تنها بدون هیچ خواهر و برادری چه اتفاقی نیفته میترسم من تنهام خیلی اما از تنهایی میترسم نمیخوام بقیه ازم متنفر باشن و تنها باشم.
لطفاً بهم بگید چیکار کنم به هیچکس اعتماد ندارم که باعث خشمم شده ، تنهام و هیچکس منو دوست نداره ، میترسم از درس و آینده و این جامعه