سلام خانوما
این تاپیک صرفا درد ودل که الان دلم خواست به شما بگم
حرفایی که نمیتونم به کس دیگه ای بزنم!و یکمم طولانیه اگه حوصلشو داشتید بخونید
همسر من اول ازدواجمون استاد دانشگاه بود کارشو انتقالی گرفت تهران
توی شهر خودمونم آموزشگاه داشت و کار اصلیش تدریس بود!
به دلایلی که نمیتونم توضیح بدم پارسال شهریور از دانشگاه اومد بیرون
و باباش گفت که برگرد شهر خودمون تو بازار کنار من کار کن!و ما مشغول فروش خونه و از این قبیل کارها شدیم و فروردین اومدیم شهرمون!
لطفا ممنون میشم اسم شهر و نپرسید شهر کوچیکیه ولی خب مرکز استان در کل شهر بدی نیست!
برگردیم به عقب که همسر من یه آدم فوق العاده روشنفکری بود کتابای زیادی خونده بود غیر درسی و خیلی انسان اگاهی بود
الان میگم چرا میگم بود!
به لباس من اصلااا گیر نمیداد فقط میگفت تو جمع های مختلط دکلته نپوش و سینه وگردنتو بپوشون تنها چیزی که تو این ۴سال به من گفته بود همین بود!حالا شال سرم بود یا نبود هیچی نمیگفت!خیلی زیاد هوامو داشت حمایتگر بود...
از وقتی که وارد بازار شده اصلا شده یه آدم دیگه
اولین بار تو اردیبهشت که من تو کافه با دوستام یه عکس دارم که شال سرم نیست (بیرون شال داشتم تو کافه افتاده بود رو گردنم بود) اونو که دید با یه لحن فوق العااااده جدی بهم گفت میشه خواهشا هرجا میری یه چیزی سرت باشه!
من خیلی شوکه شدم گفتم سرم بود تو کافه افتاد گفت یه چیز درست سرت کن که نیوفته
من خیلی ناراحت شدم
یا میخواستیم بریم خونه باباش گفت شومیز نپوش یه چیز بلندی بپوش کامل روی باسنتو بگیره!
من گفتم یعنی چی چیزی که من همیشه میپوشیدم گفت دیگه نپوش!
خیلییی وقته قول موتور داده بهم
اونروز از جلو موتور فروشی رد میشدیم که وسپا رنگی داشت گفتم آبیشو بخر برام
گفت من که سوار موتور نمیشم گفتم تورو نمیگم که برای خودم چشاشو گرد کرد که تنها سوار بشی؟؟؟!
باورتون نمیشه موتوری که من همیشه نشون میدادم میگفت چشم دست وبالم باز بشه چون وسپا ها میدونید قیمتشون بالاس یکم اونروز شد یه جنگ بزرگ بین ما...
آخرشم گفت یا من یا موتور!
بعد من بیرون پیراهن مردونه میپوشم تا زیر باسنمم اندازه اشه
ادمی که من تیشرتم میپوشیدم هیچیی نمیگفت راجع به قد مانتو نظر میده!!!
من اصلا عقلم قد نمیده چیکار کنم
همینجوری الان دلم خواست باشماها دردودل کنم
بیخشید شما دلتون میخواد برگرده مثل قبل کخ به لباستون کار نداشت
یا مثل الان
دوستم یه مدت تو بازار فروشندگی میکرد میگف اکثرا بازاریا هیز و چندشن یه چیزایی شرم اوری میگن ک حال ادم بد میشه
خب دقیقا همینا رو بهش بگو که چرا تغییر کردی ببین چی میگه
محیط کارش جوری شده که با ادمای معمولی سرو کار داره خب خیلی واقعیت هارو میشنوه و روش اثر میزاره
دنیای قبل از بازارش آدمایی بودن که بالاجبارم که شده ظاهر رو حفظ میکردن😂
شاید مدل خانواده شون فرق میکنه هو و اینا رو اونا بهشون دیکته میکنن؟
این نشون میده چقد کتاب و شغل روی افکار ادما تاثیر داره
اون موقع که کتاب میخوند دنیا رو با دید باز تری نگاه میکرد
اما الان چون با ادمای سطح پایین تر برخورد میکنه افکارش شده مثل اونا
