دوتا خاطره خوندم که خیلی خیلی باحال بود هیچ وقت یادم نمیره با اینکه یکی دو سال ازش گذشته یکی از اشنایش با نامزدش گفته بود که از خنده پکیدم وای که خیلی باحال بود ریموت خونه رو جای کلید ماشین میزد ایقد قشنگ تعریف کرد که نگو یکی هم از ازدواج خالش هر دو فوقالعاده بودن و هر دو اردبیلی دیگه خاطر طنز ندارید تعریف کنید حوصلم سر رفته