حوصلم سر رفته بیاین خاطرات خنده دارتون رو تعریف کنین .............
سلام صب شما هم بخیر
خاله شوهر من خدای سوتیه.خودش تعریف میکنه آدم روده بر میشه.یه روز میخواسته سوار تاکسی بشه با سر رفته تو راننده برگشته همونموقع کله هاشون محکم خورده بهم
سلام
من و دختر عمه ام باهم رفته بودیم بیرون سوار تاکسی شدیم روکش صندلی ها از چرم بود ...ماشین هم توی افتاب ولی اندازه دو نفر سایه بودکه ما دو تا نشستیم بعد از اون طرف خیابون پسره داشت میومد دختر عمه ام در رو براش باز کرد پسره کلی خوشال شد وتند تر امد وقتی نشست .......سوخت با صدای بلند داد زد سوختم .....
هانا بیچاره پسره
بیچاره
سوتی منو داشته باشین
من و دخترعموم خیلی رفیق بودیم,من مدتی رفته بودم اهواز دلتنگش شده بودم واسش نامه نوشتم دخترعموی عزیزم دلم واسه ولگردیها و مسخره پسرا کردنمون تنگ شده,چشتون روز بد نبینه اومدم نامه رو دیدم بابام پایینش نوشته بود و بابا هم نامه را بخواند و بداند شما چ مارمولک هایی هستید...
من و دخترعموم خیلی رفیق بودیم,من مدتی رفته بودم اهواز دلتنگش شده بودم واسش نامه نوشتم دخترعموی عزیزم دلم واسه ولگردیها و مسخره پسرا کردنمون تنگ شده,چشتون روز بد نبینه اومدم نامه رو دیدم بابام پایینش نوشته بود و بابا هم نامه را بخواند و بداند شما چ مارمولک هایی هستید...
چه بابای بامزه ایی
من سوتی زیاد میدم الان یادم نیست
تازه عقد کرده بودیم شوهرم اومد خونمون گفت نمیدونم چرا چند روزه کم اشتها شدم مامانم گفت ازین عرق گیاهیا واسش بخر تا بخوره منم گفتم باشه میخریش اگه بخورم برات
نفس شوهرتم باهات همدست بود
منم یه بار دکمه های مانتوی گرون خواهر شوهرمو یواشکی کندم از پنجره پرت کردم بیرون یه مانتوش هم پشت در آویزون بود یکم از توری که توش داشت پاره شده بود انگشت انداختم تمامشو پاره کردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
