خواهرم برام غذا میفرستاد خدا خیرش بده. من و بچه هام اول گرفتیم. شوهرم پرستاری میکرد. بعد سه چهار روز اون گرفت من بهتر شده بودم و بهش میرسیدم. ولی استرسش بد بود.ترس ازینکه ریه درگیر بشه. ضعفش هم یه ماهی اذیت میکرد. خدا رو شکر که اون روزا گذشت. برن که ایشالا هیچ وقت برنگردن
من یادمه قبل اعلام رسمی، تو بهمن ماه گرفتیم واقعا دردناک بود به خصوص قفسه سینم، نفس کشیدن سخت بود برام
چندبار دیگه تو این سال ها گرفتم اما بدترینش یکیش همون بار اول بود که داروهای دکتر جواب نمی‌داد و عفونت شدید گرفتم و یکیش اومیکرون بود که تبم قطع نمیشد و تنها بودم و ترسیده بودم
خودشونم گرفتن بعد خوب شدن ما از اونا گرفتیم تازه بعدشم طلبکار من شدن بچه رو کجا بردی مریض کردی توقع نداشتم بیان بیمارستان بمونن ولی خب چرا ازشون ناراحت شدم لااقل ی ظرف غذا ک میتونستن بیارن در بیمارستان یا شوهرم مریض تو خونه بود سه روز غذا درست نخورده بود ی دست غذا میبردن براش در خونه خرج زیادی ک براشون نداشت ولی من هر سری ک مریض شدن براشون غذا و ابمیوه و.... میبردم
از کدومش بگم آخه هر جهشی میکرد ما می‌گرفتیم
مامانم وحشتناک مریض شد
خودمو شوهروبچه هامم‌هر سری گرفتیم دوهفته درگیر بودیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
