امروز اومدیم خونه خواهرشوهرم مهمونی..
چشمتون روز بد نبینه شوهرش زنش و عروسش رو به بند فحش بسته که زن من ناپاکه نجسه چشم چرونه مثل عروس بیشعورم:/
یا یهو درمیاد میگه مغاز داره مادر فلان فلان شده
حالا زنش و عروسش هم از برگ گل پاک تر....
هیچکسم حرفی نمیزنه یک کلام خواستم یه چیزی بگم و بگم اخی نگید حرفو عروستون خیلی ماهه که...
سریع شوهرم نیشگولم گرفت که هیچی نگو این دیوانه اس...
انقد پشیمون شدم از اومدنمون...فقط خدا خدا میکنم سریع ناهار بخوریم بریم..بیچاره خواهرشوهرم چی میکشه...
دیگه هیچوقت نمیام خونشون...یا حداقل دیگه هیچوقت من پیشنهادشو نمیدم