الان اومدم
خونه
البته بگم که فرار کردم
بچم دیگه طفلک کلا تو هذیان بود
راه که نمی رفت
تو دستشویی چند بار خورد زمین
با دست خودم گداشتم تو سیتی
خودم نوار مغز کنارش بودم
خیلی سخت بود ولی رفتم
شرمندش هستم چون مادر خوبی براش نبودم
هیچ وقت کنارش نبودم
همیشه تنها بود
باخودش بازی کرد
هیچ وقت گریه هق هق نکرد
همیشه بغص می کرد و بغض می کرد و اونوقت آروم اشکاش سرازیر می شد
باز من ندیدمش