فکر نمیکردم انقدر زود عمه ی مهربونم رو از دست بدم
همیشه بهم میگفت نورچشمی
تصویری بهش زنگ زدم ولی حتی نای حرف زدن نداشت با دست اشاره میکرد به گوشی و گریه میکرد
سرطان تو کل بدنش پخش شده و کبدش از کار افتاده
کاش دل کندن نبود
کاش از دست دادن نبود
کاش هممون باهم تا یه زمانی زندگی میکردیم و یه روز همه باهم میرفتیم
سه ساله صورت ماهشو نبوسیدم
الانم تا بخوام برسم پیششون باید جسم بی جونش رو ببینم
لعنت به غربت
با این همه فاصله چه کنم عمه پوران عزیزم ... چه جوری حسرت بغل کردنت رو به دوش بکشم
کاش بار اخر محکم تر بغلت میکردم
میشه خواهش کنم برای عمه ی عزیزم یه صلوات بفرستین که دم اخری انقدر درد نکشه ؟