بیاین از کارایا سوتی هایی که شوهرامون کردن که یا کلی بهشون خندیدیم یا خیلی حرصمون رو دراوردن بگیم 🤭گاهی کارایی میکنن که با اون قیافه وهیکل اصلا جور در نمیاد 😅
یهو یاد یه خانمی افتادم که گفت همسرش یواشکی اون رفته رستوران بیرون داشته غذا می‌خورده که خانمه دیدتش حالا شما اون صحنه رو تصور کن ...
آخه چررااا واقعا 😂😂
مث شوهر منه😅😅
چقدر به امضات اعتقاد داری؟
رفتم دیدم همسرم دارع با اهنگ شاد جلو اینه رقص زنونه میکنه منو دید رفت نشست منم خندیدم
به نظرت شدنیه؟؟؟
ببین من تنهام هیچ کس سراغمو نمیگیره اما همیشه به این فکر میکنم بخوام ازدواج کنم باید فامیل دعوت کنم؟؟؟
خب فامیلی که تو این مدت هیچ سراغی ازمن نگرفتن حتی یه بار نپرسیدن خرت به چنده؟؟؟ تکلیف چیه؟
یکبار نگفتن بچه خواهر ما بچه برادر ما چیکار میکنه تنهایی بااینکه می‌دونند کوچکترین توقعی ازشون نداشتم
یادمه پسرعمم بود بچه ک بودیم خیلی باهم بازی میکردیم بزرگ ک شدیم صمیمیتمون کمتر و کمتر شد فک کنم ۱۰ سالش بود خونه مادربزرگمون بودیم میخواستیم اونجا بخوابیم بعد اونم گف منم نمیرم میخوام پیش تو بخوابم مامانم اینجوری بود ک چی امکان نداره😳😳😳😳
بعد منم بهش گفتم اوکی بیدار باش هر وقت مامان بابام خوابیدن میام
بعد خودم زودتر از مامان بابام خوابیدم مادربزرگم میگه بیدار شدم برای نماز صبح میبینم بدبخت(پسرعمم) نشسته بوده رو مبل به ی جایی خیره بوده با چشای قرمز بیچاره بیدار مونده بوده
بهترین چیز تو زندگی اینکه توقع نداشته باشی واگر کسی بیاد یا نیاد برات مهم نباشه کسی که خودشو هلاک کرده برا بقیه ویهو میبینی تو بدترین اتفاق زندگیش همه رفتن دنبال زندگی خودشون وتنها میزارن وتو ازشون انتظار داشتی ضربه رو اونموقع خوردی میخوام تو روهای خوب وخوشی هم نباشن جون تو خوشی که فقط خوشی هست وکسی رو لازم نداری حالتو خوش کنه
شوهرم نیست ولی خب من خواب بودم اون داشت آشپزی میکرد بیدار شدم رفتم تو هال دیدم واسه خودش چه قری ام میده یعنی من اون وسط غش بودم الانم شده سوژمون😂💔
[QUOTE=290226218]بهترین چیز تو زندگی اینکه توقع نداشته باشی واگر کسی بیاد یا نیاد برات مهم نباشه کسی که خودشو هلاک کر ...[/QU نه من واقعا توقعم رو ازهمه بریدم اما یوقتا میرم تو فکر که چرا آدما اینجوری هستن یه سراغ گرفتن ساده که دیگه کاری نداره.
باخودم میگم اگر خداینکرده کسی مثل من پدرمادرشو از دست داد تنهاش نمیزارم
اما وقتی یادم میاد چه شب ها که تنهایی صبح نکردم....
ببخشید ک سوالم غیرمرتبط باتاپیکت بود
یاد سوتی خودم افتادم یبار داشتم تو خونهذبا صدای بلند آواز میخوندم همونطور که داشتم میخوندم رفتم سمت حیاط که پدرومادر اونجا نشسته بودن یهو یه نگاهی به اطراف انداختم دیدم یکی از مردهای فامیل که خیلی هم باهاش رودبایسی دارم اونجا نشسته یهو انگار ولوم صدام کم شد و الفرااار چقد هم خجالت کشیدم هم خندیدم 🤭
