یک سال و نیم باهم بودیم
قشنگترین روزارو کنارش داشتم چون نمیذاشتم تماس دستی و بغل داشته باشیم از روی موهام نازم میکرد شالمو درست میکرد دستشو مسذاشت پشت صندلیم میگفت چقدر دوست دارم بغلت کنم 🥺
۶ماه انتظارکشید تاگذاشتم دستمو بگیره
دونه دونه انگشتای دستمو بوسید قشنگترین حس دنیارو داشتم 🥹
هرسری تو خونه چیزی میخرید بدون من نمیخوردسهم منو جدامیاورد، حتی موقع فوت پدرش که تو بدترین حال بود باز اون بود که منو اروم میکرد
اغراق نمیکنم بحث بود ناراحتی بود دلخوری بود ولی تهش دوست داشتن بود تهش دلجویی بود اصلا قهرای ما بیشتراز یک روز نمیکشید
۱۰ دی ۱۴۰۰ اولین قهرطولانیمون بود بعداون چندین بار از نو شروع کردیم
وقتاییم که باهم نبودیم انقدر اتفاقی همو میدیدم میگفت میبینی چون هردومون دلتنگیم تندتند همو میبینیم میبینی چقدر دلامون وصله همه انقدر پروفایل و بیو استوری میذاشت تادوباره باهم شروع میکردیم