بازم ظهر رفت تو مخ من که بیست روز پیش که مهمونی دادی من غذا خوردم حالم بد شد
بلد نیستی غذا درست کنی و هزار تا تحقیر دیگه
بهش گفتم بس کن من سرم درد میکنه
بس نکرد و هی ادامه داد و کم کم رسوندش به فوش ناموسی به مادرم و پدر مرحومم
من بازم شکستم
بازم زدم زیر گریه و بلند داد زدم چیکار مامانم داری
و اون بیشتر و بیشتر فوش داد و همه چی منو برد زیر سوال و منم دیگه هرچی گفت جوابشو دادم به شدت کتکم زد
زنگ زدم داداشم اومد دنبالم😔