2737
2734

و چه دعای مجیرهایی که هر زمان مادر قصد خواندن آن را داشت، خدمتی به اهل خانه، قد علم کرد و آن را به ساعتی دیگر موکول کرد...

ایام البیض رمضان بود...

مادر، سفره افطاری اهل خانه را فراهم کرد و زیر لب گفت: یادم نرود امشب دعای مجیر را...

سفره را جمع کرد و نگاهی به ساعت انداخت، حالا وقت تدارک سحری بود؛ مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را!


ظرف ها را شست، سحری را آماده کرد، خواست مشغول دعا شود که متوجه شد کودک نوپایش بدجور خود و لباس‌هایش را کثیف کرده، پس مشغول تعویض پوشک و لباس‌هایش شد و زیر لب گفت:یادم نرود دعای مجیر را!


خسته و تکیده سرجایش نشست؛ تا خواست دعا را شروع کند آن یکی فرزندش کتاب به دست سراغ مادر امد برای دیکته شب... مادر زیر لب گفت یادم نرود دعای مجیر را!


کارها یکی پس از دیگری قد علم می کردند و ساعت بی رحمانه می‌گذشت و مادر در حسرت یک ساعت مناجات بی دغدغه، شب را سپری می‌کند...

و حالا که تمام اهل خانه را به هزار زحمت خوابانده و به زندگی سامان داده تا خلوتی باخدای خویش داشته باشد، چشم های مادر خسته و خواب آلوده، حالا دیگر نایی برای دعای مجیر نمانده!


سر بر بالین می گذارد و زیر لب آرام زمزمه می‌کند: نشد بخوانم دعای مجیر را!


قطره اشکی از گوشه چشم مادر روانه ی بالشت می شود و مادر،خسته و دلشکسته از روزمره، لب به مناجات می‌گشاید:

خدایا؛ به حق لحظات پختن افطاری با زبان روزه و  حرارت اجاق گاز که بدجور تشنه می‌کند مرا: اجرنا من النار یا مجیر...


خدایا به حق لحظاتی که ایستاده ام تابشورم ظرف ها و نظافت کنم خانه را: اجرنا من النار یا مجیر...


خدایا به حق خستگی پاها و بی رمقی دست هایم: اجرنا من النار یا مجیر...


خدایا به حق ساعات عمرم که در راه خدمت به همسر و فرزندانم، به بندگانت که به من واگذار نمودی سپری شد: اجرنا من النار یا مجیر...


خدایا اصلا به حق این دل شکسته و حسرت زده ی خواندن دعای مجیر و چشم های بی رمق از همراهیم: اجرنا من النار یا مجیر...


حالا مادر آرام می‌خوابد، هرچند تا صبح چند بار دیگر بیدار می‌شود تا یکی از فرزندان را آب بدهد، یکی را شیر بدهد و برای آن یکی که بیقرار شده آغوش مهر مادری بگشاید...


مگر می‌شود چنین دعای مجیری مقبول درگاه ربوبی نگردد؟


اصلا تمام عمر مادرها ایام البیض است، چه رجب، چه شعبان، چه رمضان و چه...


خدایا به حق لحظه به لحظه خستگی مادرانمان: اجرنا من النار یا مجیر!



دلم کمی خدامیخواهد...کمی سکوت... دلم دل بریدنمیخواهد...کمی آغوش آسمانی...کمی دور شدن از این جسم آدمی...کمی دور شدن                           

امشب، دیگر شب حسرت خوردن نیست!


این بار مادر، خانه و اهلش را برای شب قدر آماده کرده...


برای بچه ها داستان شب قدر را گفته و با وعده‌ی رفتن به مسجد و شب را تا صبح به بیداری سپری کردن، همه را خوابانده...

حالا نوبت خلوت اوست...


مادر به حسینیه کوچکش_همان اتاقی که با کتیبه ی اشکیِ السلام علی الحسین آراسته وارد می‌شود؛


اینجا قرارگاه او و حـــسین است...


امشب شب حسرت خوردن نیست،حالا باید جانِ خود را برای بهره بردن از شب قدر آماده کند؛ بر سر سجاده‌ی فیروزه‌ای، تسبیح تربت به دست می گیرد و بسم الله گویان، قرآن می‌گشاید


«ووصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها ووضعته کرها وحمله وفصاله ثلاثون شهرا»...(احقاف/۱۵)


اشک در چشمان مادر حلقه می‌زند، گویا خدا خستگی های مادرانه اش را، خدا قوت گفته و پاسخ حسرت ِنخواندن دعای مجیر و اشک چکیده اش را این گونه داده:


من شاهد تک تک خستگی ها و سختی‌هایت هستم!  من تو را مادر آفریدم... مادر!


کتاب خدا را می‌بندد؛ ناخودآگاه این آیه به قلب او خطور می‌کند:


الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‌ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ(آل عمران/۱۹۱)


مادر به فکر فرو می رود:

خدا مرا مادر آفریده!

مادری یعنی عبادت خدا قیاماًو قعوداً و علی جنوبهم!


یعنی هر لحظه به مادری مشغولم، خدا را یاد می‌کنم:

آن لحظه که طفلم را شیر می‌دهم، تلالؤ یا رازق الطفل الصغیر می‌شوم


آن لحظه که به کودک ناتوانم کمک می‌کنم؛ تلالؤ یا معین من لا معین له می‌شوم...


آن لحظه که کودک وحشت زده ام را در آغوش می‌کشم؛ یا مونسی عند وحشتی می‌شوم...


آن لحظه که عذر فرزند تقصیر کرده ام را می پذیرم؛ تلالؤ یا غفار الذنوب می‌شوم...


من مادرم... مادری یعنی تلالو صفات خدا بودن!


من مادرم!

انسان سازم! من مهد خلقت خداوندم!


پس چگونه می‌توانم اندوهگین باشم آنگاه که مادری کردن، فرصت جوشن کبیر خواندنم را محدود کرده؟

مگر نمی دانم، مادری کردن یعنی آینه‌ی جوشن کبیر بودن!


چرا فراموش کردم که خلقت خداوند عبث نیست و او خواسته من در دانشگاه مادری ساخته شوم!

دانشگاهی که مریم، آمنه، خدیجه و

فــــــــــاطمه آن را قدر دانسته و عیسی و محمد و حــــسین را تقدیم دنیا کردند!


پس دیگر اشکِ حسرت مجیر و جوشن کبیر و دعاهای نخوانده ام را نمی‌ریزم! بلکه راضیهً مرضیه به مادری کردن می‌پردازم!


امشب شب قدر است؛

شب منزلت و تقدیر است!


و ما ادراک ما لیله القدر...

و تو چه می‌دانی منزلتِ تقدیر ِمادری را!



دلم کمی خدامیخواهد...کمی سکوت... دلم دل بریدنمیخواهد...کمی آغوش آسمانی...کمی دور شدن از این جسم آدمی...کمی دور شدن                           

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

بچه همون طور که قد میکشه مادر کنارش رشد میکنه

خدا به هممون توفیق بده تو این شب عزیز بچه های خوبی تربیت کنیم

دلم کمی خدامیخواهد...کمی سکوت... دلم دل بریدنمیخواهد...کمی آغوش آسمانی...کمی دور شدن از این جسم آدمی...کمی دور شدن                           

سلام برای تاپیک جهشی خوندن ،شما چکار کردید؟

چیزی را که برای خودمیپسندی برای دیگران هم بپسند،چیزی را که برای خود نمیپسندی برای دیگران هم نپسند،اینجوری دنیا بهشت میشه.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687