پسر جاریم ۸ سالشه و جاریم خیلی باهاش بداخلاقه
الان چند روزه خونه ما هستن و توی تاپیک قبلیم گفتم که من بهش محبت کردم ولی از روزی که منو با لباس خونگی و بدون روسری دید خیلی بیشتر سمتم میاد
حالا شاید بچه ست خوشش اومده یا کنجکاو شده
ولی امروز رفتارهای عجیب و غریب دیدم بازم 😕
من دیشب به خاطر شب قدر بیدار بودم و دعا میخوندم واسه همین شب دیر خوابیدیم
صبح شوهرم میخواست بره سر کار یادش رفت در اتاق خوابمون رو ببنده منم خواب بودم که حس کردم یکی کنارمه دیدم پسر جاریمه گفت زن عمو میشه پیش تو بخوابم ؟ گفتم بیا عزیزم پتو بکش روت اینجا بخواب بعد از نیم ساعت جاریم اومد سرش داد زد گفت چرا نذاشتی زن عمو بخوابه گفت من پیش زن عمو دوست دارم بخوابم
خلاصه بیدار شدم اومدم چای واسه جاریم دم کردم دیدم هی داره باز سر بچه داد میزنه که چرا صبحونه نمیخوری
اومدم گفتم عزیزم صبحونه بخور درساتو خوب بنویسی قوی بشی زرنگ بشی گفت خب تو بشین پیشم تا بخورم
بعد به جاریم گفت من صبحونه های زن عمو رو دوس دارم بعد اومد چسبید بهم تکیه داد بعد صبحونه خورد 🥲
هرجا میرم دنبالم میاد همش میاد بغلم میکنه حتی ببخشید پشت در دستشویی میمونه وقتی میرم دستشویی
نمیدونم چی بگم یا چیکار کنم ولی فکر میکنم این بچه از نظر روحی خیلی آسیب دیده من خودم بچه ندارم نمیدونم باید چیکار کنم