بلاخره بعد اين همه مدت برگشتيم خونمون
طهر اومدم ناهار بذارم ديدم قابلمه م نيس
هرچي گشتم ديدي نوچ نيست
حتى جورى شد كه به خودمون شك كرديم كه برديم
ينى خودمونو اينجورى توجيح كرديم
رفتم به مادر شوهرم يه سلام بدم طبقه پايين مان
ديدم رو گازش قابلمه منه😭گفتم مامان من فك كردم گمش كردم گفت نه مهمون داشتم قابلمه كم داشتم رفتم از بالا آوردم
گف وايسا وسايلتو بدم ببر😭😭😭😭😭😭 قاشق چنگالمم برده دوتا قاشق يدونه چنگالش گم شده😭😭😭جهيزيه م بودن
گفتم كليد مگه داريد گفت نه تو غريبه كليد داشته باشي من نداشته باشم كليد خونمو
خدارو قسم ميدم به اسمش انقد كه منو ناراحت ميكنه از جونش بكشه كفتار سگ😭😭