سلام دوستان
امروز ما با خواهرم و مامان و دومادمون رفتیم کوه
ناپدریم از اول حرکت های ناشایستی در میآورد مثل آدم های طلبکارها
من تو کوه همه اش از خودم عکس میگرفتم تو جمعشون نبودم بعد دیدم یهو منو صدا زد گفت بیا جمع کن این ها رو
ریخت و پاش هاشون منظورش بود که برم جمع کنم منم هندزفری تو گوشم بود از گوشم در آوردم گفت تا سه شماره میشمارم بیا وگرنه گوشیتو ازت میگیرم عکساتو پاک میکنم که گرفتی
منم گوشیمو خودم خریدم ،یهو امان نداد اومد سمتم منم داد زدم گفتم دارم میام دیدم بهم گفت اسکول
یهو گفتم مثل سگ پاچه میگیری خلاصه اون منو پیش خواهرم و دومادمون یه سکه ی پول کرد منم از خجالتش در اومدم
الان هم اومدیم خونه اون داره از من بد میگه
خدارو شکر رو طبقه مون برای من پدر خودم یه اتاقی ساخت من الان تو اون اتاقم مامانم و ناپدریم هم طبقه ی پایین هستن
ولی تو اتاقم آشپز خونه نداره حالم بد میشه الان برم پایین آب جوش برای خودم بیارم چون ناپدریمو میبینم
دوستان چکار کنم حالم خوب نیست با قضیه ی امروز بدنم بی حس شده