مامانم خیلی باهمه مشکل داره کلا هیچ رابطه خانوادگی با کسی ندارن چون اخلاقش بده با همه دعوا میکنه پرتوقع هستش برا همین خانواده ام خیلی تنهان، منم همیشه دعوتشون میکنم که حال و هواشون عوض بشه کمتر اذیت باشن خدا خیر بده شوهرمم خیلی همراهم هست و تحمل میکنه اخلاق های مامانمو
مثلا کلا حرفاش فوحش اصلا آروم حرف نمیزنه فقط داد میزنه به همه چیز و همه کس گیر میده فکر میکنه همه باهاش دشمنی دارن همیشه دنبال جلب توجه تو خونمون همه همیشه هواشو دارن مناسبت ها کادو بهش میدن وااااای به حال روزی که کسی یادش بره یعنی چنان آشوبی به پا میکنه که همه مون شده قرض و قوله کنیم براش کادو میگیرم بیشتر خواهرام من کمتر البته
کلا از همه انتظار داره ، همیشه لحنش بده ، تیکه میندازه ، دلم برای عروسمون میسوزه اصلا جواب نمیده انقدر ما خواهرا هواشو داریم ولی مامانم انقدر کنایه حرف میزنه باهاش
هیچ خاطره خوشی هیچ کدوممون با مادرمون ندارین متاسفانه هیچچچچچ
خاطرات کودکی ما فقط دعوا مرافه مامانم بود با همه پدرم ما خواهر برادرا همسایه ها فامیل .....
با هیچ کس سازگار نیس ، همیشه گریه میکنه من بدبختم من شانس ندارم .... الان بهتر شده قبلا ما بچه بودیم انقدر خود زنی میکرد سرش و میکوبید به دیوار موهاش و میکند وقتی چیزی باب میلش نبود
بابام خیلی هواشو داره خیلی
همه میگن هر مردی بود یه دقیقه تحملش نمیکرد انقدر رفتارش بده مثلا با بابام میره بیرون انقدر داد میزنه سر بابام که بیچاره خجالت زده اس همیشه
همیشه فوحش میده به بابام و بقیه
نمیدونم چرا اینجوریه ولی همه برادراش و فامیلاش هم ترکش کردن چون همیشه پرتوقع و بددهن بوده هرچی ما کمکش میکنیم درست نمیشه
خیلی برای خانواده ام ناراحتم
چون من که سر خونه زندگیمم بیشتر اونا توعذابن که باهم زندگی میکنن خواهرام بامن حرف میزنن میگن بخدا خسته شدیم میخوایم بزاریم بریم
همه مون فقط بخاطر بابام جمع میشیم اونجا
مثلا مامانم یه لیوان چایی میخواد انقدر غر میزنه که کوفتت میشه
مثلا خواهرزاده ام میگه مامانی یکم آب میدی میگه مگه دستت شکسته پاشو خودتو تکون بده🤦♀️🤦♀️
یعنی فقط بدلحن و بددهن حالا فوحش ها رو نمینویسم
مثلا تلوزیون میبینه به بازیگر فیلم فوحش میده مهمون هم داشته باشیم باز کار خودشو میکنه همه ما خجالت میکشیم
انقدر سریع بهش برمیخوره میزنه زیر گریه که مهمونی و خراب میکنه
مثلا خونه من باشه یه نوشیدنی سر سفره رو نخورده کسی حواسش نباشه وسایل پذیرایی جمع بشه اونو میزنه تو روت میگه 🤦♀️🤦♀️
همیشه بهترین قسمت غذا برای مامانم میزاریم ولی همیشه غر میزنه
همیشه همه مون حسرت داشتن یه مادر مهربون و داشتیم که باهم درد ودل کنیم
فقط کافی یه حرف بهش بزنیم بخدا داستانی درست میکنه که بیا و ببین
مثلا من باهاش درد و دل کردم از خانواده شوهرم رفته بود به عمه ام گفته بود خواهرم شنیده بود به من گفت یعنی من اشک میریختم که آبروم رفت این یه درد و دل و یه راز بود این همه میسپاریم بین خودمون باشه باز به کسایی که ربط نداره حرف و میزنه
خلاصه یعنی تعطیلی باشه بابام و بقیه خانواده فقط دنبال یه راه فرارن خونه نمونن ِغرغرهای مامانمو بشنون
دیروز خودم رفتم دنبالشون اوردمشون پیش خودم
که تنها نباشن
ولی خیلییییی باهمه میجنگه بخدا نمیزاره یکم لذت ببریم دور هم هستیم
تنها دلخوشی ما فقط وجود پدرمه همه همون بخاطر اون تحمل میکنیم چون واقعا یک فرشته است