بعد باهاش رفتم جلو یه ساختمون
مامانش جلو بود و پشتش کلی ادم وایساده بود به دوس پسرم گف ک بیا باید بری عقد یه دختر دیگ شی و به ساختمونه اشاره کرد ک اره دختره اینجا تو طبقه فلان این یاختمونه داره اماده میشه بعد دوس پسرمو بردن با خودشون من رفتم تو ساختمون رفتم تو ی خونه بعد رفتم تو اتاق دیدم یه بچه چهار پنج ساله بود خندیدم گفتم هههه اینو میخان عقدش کنن؟ یهو یه دختر چاق گوشه اتاق گف نه منم من نشستم باهاش کل کل کردن ک اره دوس پسرمو من میشناسم از دختر چاق خوشش نمیاد همش باهاش کل کل میکردم
بعد رفتم تو اشپزخونه ک توش هیچی نخریده بودن خالی بود میگفتم هه ینی این باید خونشون باشه
بعد یهو یه گوشی توو هال زنگ خورد رفتم برداشتم دوس پسرم بود گف رعنا خانوادم راضی شدن بعد چهلم میایم خونتون