بچه ها برام خواستگار اومده خو من اول بگم روستا زندگی میکنم خودتون میدونید تو روستا هم برا دختر خواستگار زیاده هم دختر زود ازدواج میکن
من تا امسال همه خواستگارامو ب بهونه های مختلف رد میکردم حالا بهونه هام:یا میگفتم سنش زیاده یا میگفتم من سه تا شرط دارم حق طلاق اشتغالو تحصیل میخام و یا میگفتن این از روستاس نمیخام من میخام تو زندگیم پیشرفت کنم نه پسرفت
حالا چند روز پیش یکی از فامیلای مامانم اومده هم از روستا نیس هم سنش زیاد نی بم میخوره هم ب گفته ی مامانم شرطامو قبول کرده
حالا من چند ماه با ی پسری اشنا شدم بچه خوبیه تا جایی ک شناختمش میگه میخامت اما تا برج شیش نمیتونم پا پیش بزارم بهونشم اینه ک من میخام شهر خودت خونه بخرم ک دهن مامان و باباتو مثلا ی جورایی ببندم
اگ الان بیام ب غریبه نمیدن دخترشونو
حالا من چیکار کنم هر چی ب مامانم میگم نمیخام الان وقتش نیس الان موقع امتحاناس من 18 سالمه اینم بگم
باید فکر و ذهنم رو امتحانا باشه نمیفهمه میگه با پسره حرف بزن باهاش آشنا شو اگ نخاسی اونموقع بگو و من میدونم اگ باهاش حرف بزنم دگ راه برگشتی ندارم
واینکه چون ک سن مامان و بابام زیاده اصن درکم نمیکنن توهمون افکار قدیمیشون گیر کردن