مساله اینه ما تو خونه درسته همسرم انگار وجود نداره اما کاملا آزاد هم نیستیم مثلا من یک فعالیت جدید داشته باشم برم باشگاه سریع هر کاری میکنه تا نرم تا شاد نباشم از شاد بودن من میترسه خودشم یک بار اعتراف کرد که تو اگر مثل روزای اول ازدواجمون شاد باشی و دورو برت شلوغ بشه سریع منو گل میکنی یا توقعت از من میره بالا
تو خونه الان برای پسرم یک محیط استرس زایی درست شده مثلا شوهرم اغلب تو اتاقه چند باری رفتم تو اتاق دادو بیداد کردم که تمومش کن ازین اتاق بیا بیرون ما ادمیم چرا حرف نمیزنی و... و این خاطره بری برای پسرم شده هر وقت میرم سمت در اتاق میاد مباد بغلم میکنه میگه تروخدا بذار تنها باشه تروخدا دعوا نکنید خیلی تو استرسه هر لحظه منتظره دعوا کنیم
در مورد مهمون هم اگر همسرم نباشه خیلیا هستن که بتونم دعوتشون کنم مساله اینه هر کس دورو برمون بوده وقتی اومده خونمون و قیافه گرفتن و حرف نزدن شوهرمو دیده دیگه اطراف ما نیومده
بازم حرف های مشاورم که جدیدا پیداش کردم و وکیل که گفتن بعد تعطیلات بیا خیلی میتونه روی تصمیمم تاثیر بذاره