بله اول ازدواج یک آزمونی بود که همسرم اگر قبول میشد ارتقا شغلی میگرفت من میدیدم پدرش همیشه و تو هر دیداری میگفت بشین بالا سرش بخونه یا بهش بگو بخونه و ازین دست حرفا میزد همش میگفتم خب چرا من باید بگم مگه خودش دوست نداره پیشرفت کنه
خلاصه بعد ها فهمیدم تک تک روزهایی که مدرسه رفته به زور بوده با 10 یا 20 بار خوندن کتاب هاش میرفته امتحان میداده هیچی تو ذهنش نمیمونه مادرش همیشه میگه این نخبه بود در حالیکه معدل دیپلمش از متوسط به پایین هیچ المپیاد و آزمونی هیچ رتبه ای نداشته دانشگاه سطح پایین درس خونده و نمیفهمم چطور ممکنه به همچین آدمی بگه نخبه
حتی کارش رو هم پدرش با پارتی براش جور کرده
و اصلا ندیدم تو تمام این سالها کتابی دستش بگیره حتی اهل فیلم دیدن هم نیست حتی موسیقی هیچی تمام کاری که انجام میده اینه که مدام تو اینترنت قرص های جدید سرچ کنه و پیدا کنه و بخره و دوتا بخوره و دوباره بره سر قرص جدید
حرفهاش خیلی غیر منطقی و دور از ذهنه مثلا من یک مدت سوپ قلم گاو درست میکردم بعد یک بار بهش گفتم خیلی خروپف میکنی میگفت بخاطر سوپه چون استخوان های قلم تو گلوم گیر میکنه باعث میشه نفسم صدای خروپف بده
در مورد همه چیز همینطوری استدلال میکنه