بچه ها یه چیزی شنیدم مغزم سوت کشیدشوهرم میگه تو زیادی حساسی ولی کلی گریه کردم
ببینید شوهرم حق داره یا من ...
یکی از نزدیکانم ( حالا نسبتشو نمیگم)
مثلن فرض کنید دخترخاله
۳۵ سالشه و مطلقه س تنها زندگی میکنه
با فامیل درحد سالی دو سه بار توی مهمونیا میاد و ..
ما زیاد دعوتش میکنیم توی تعطیلات اینا ولی همش میگه نه نمیام و میگه شما با شوهراتونید درست نیست من توی جمعتون باشم و خلاصه میخام بگم ما مشکلی نداریم اون خیلی خودشو کنار میکشه
بعد من داشتم میومدم باغ فامیل شوهرم تعارف زدم گفت نمیام ولی اومدی بیا خونه م. و خلاصه
الان باهاش چت میکردم دیدم پاشده همون داخل تهران رفته توی هتل اتاق گرفته گفت حوصله م سرررفته بود اومدم فلان هتل ببینم چجوریه.. وای بچه ها انقد دلم گرفت اعصابم خورد شد همینجوری اشکام میاد شوهرم خودش چهل سالشه میگه ادم ب این سن میرسه دوس داره تنها باشه و راحت تره و میگه تو الکی غصه هرکیو میخوری
خلاصه حالم گرفته س بچه ها
